728 x 90

این همه بهار میان آلاچیق‌های تو

برای بهاران رفته‌ی سرخ و بهاران آمدنیِ سبز و سپید
***
 
حالا
همة سال‌ها رفته‌اند
ـ حتی سکوت ـ
تنها تو مانده‌یی
با صدای پایت...
جایی برایت ندارم
مگر میان آلاچیق‌های روحی از توفان برگشته و ویران نشده...

تو را چنان با جاده‌های یادم آورده‌ام
که موسیقی به یاد می‌آورد
عشق‌هایی را که باید در خاطر نت‌هایش بیابد...
 
همة واژه‌ها را
با صدای پای تو ترجمه می‌کنم.
من دیده‌ام
ـ چقدر زیاد ـ
وقتی فصل‌ها به تو پناه می‌آورند
و در دامنت چشمانشان را می‌بندند...
 
بیهوده در کهولت قداست‌های خاک گرفته‌
                                                    پی خدا نگردیدم
عاطفه‌های جهان را پاره کرده‌ام
تا از اشکهای خدا و انسان خیس بمانم...
 
جهان ما جنگ نمی‌خواهد
جهان ما سیاست نمی‌خواهد
جهان ما رأی نمی‌خواهد
جهان ما سربازان دانش مفقود شده‌اش را می‌خواهد
دنیای ما انسان‌ لـه شده‌اش را می‌جوید
تا عاطفه‌اش را برگرداند
تا «انسان شود و عالمی دیگر بسازد» (1)
و «حافظ» به آرزویش برسد...
 
من عصمت آرزو و فلسفة جهان را یافته‌ام
در بچه‌های زمین...
در آرزوهای به دنیا آمده...
در دلتنگی‌های به بلوغ رسیده...
در عشق‌های ویران‌نشده...
در امیدهای از آتش گذشته و سیاوش‌های از مرگ برگشته...

حالا
  همة بهارها آمده‌اند
ـ حتی سکوت ـ
تا در صدایشان
جهان جایی برایت داشته باشد
میان عمارت‌های روحی از توفان برگشته و ویران نشده...

 
س.ع.نسیم
7فروردین 96
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی ـ حافظ.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/0282c00a-1275-4a43-8d8a-fdc39d70fe6a"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات