دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما
[مولوی]
دویدن سرخ آسیمهی خون
در بزروی مویرگهایت را
خاموش کن
لحظه، لحظهی شعر است
جیر جیرک شبترین تنهایی
میتکاند یاختههای سکوت را
با فلوت آبی ماه
آنک، نمودار میشود
شهر بلوری رؤیا
پنجرههایش
نجوای ابریشم و برف
بکرترین نیاز چشمانت را گوش کن
لحظه لحظهی شعر است
غریبِ نامحرمِ ناچشیده طعمِ حضور!
استخوانهایت را
فراموش کن
لحظه، لحظهی شعر است.
ع. طارق.
[مولوی]
دویدن سرخ آسیمهی خون
در بزروی مویرگهایت را
خاموش کن
لحظه، لحظهی شعر است
جیر جیرک شبترین تنهایی
میتکاند یاختههای سکوت را
با فلوت آبی ماه
آنک، نمودار میشود
شهر بلوری رؤیا
پنجرههایش
نجوای ابریشم و برف
بکرترین نیاز چشمانت را گوش کن
لحظه لحظهی شعر است
غریبِ نامحرمِ ناچشیده طعمِ حضور!
استخوانهایت را
فراموش کن
لحظه، لحظهی شعر است.
ع. طارق.