این همیشه پرسش پنجره هست و بوده و خواهد بود. بالاخره پنجره باید بسته باشد یا باز.
پنجره تنها یک دریچه رو به کوچه یا خیابان نیست. پنجره نگاهی از دورن به بیرون است. تصمیم به در خود نشستن یا تصمیم به بیرون آمدن از خود هم هست. دو رویکرد نگاه به حقایق و واقعیتها یا چشم بستن بر واقعیتهاست.
پس سر یک سؤال فلسفی باز میشود. پس پنجره خودش یک فلسفه میتواند باشد.
البته هم درون چیزهای بسیار برای کنکاش و شناخت دارد هم بیرون... اما بالاخره باید چه کرد؟ گشودن یانگشودن. ... شاید جواب این باشد که گشودن اما به هر دوسوی. هم به درون.
اما این روزها کدام تقدم دارد؟ کدام واجب تر است. شاید پنجره میگوید این روزها بیرون! نگاه کن در شهر و کوی و برزن و در میهنت چه میگذرد. نگاه کن در جهانت چه میگذرد. و بعد از این نگاه سوالهای دیگری پیش خواهد آمد: من در کجای شهرم ایستادهام. من در کجای وطن. من در کجای جهان... . ایستادهام. آیا در قبال بیرون وظیفهای دارم. نقشی دارم. که از یاد بردهام... . یا... ... بله! پنجره... . خود دنیایی به رویمان میگشاید.
پنجره تنها یک دریچه رو به کوچه یا خیابان نیست. پنجره نگاهی از دورن به بیرون است. تصمیم به در خود نشستن یا تصمیم به بیرون آمدن از خود هم هست. دو رویکرد نگاه به حقایق و واقعیتها یا چشم بستن بر واقعیتهاست.
پس سر یک سؤال فلسفی باز میشود. پس پنجره خودش یک فلسفه میتواند باشد.
البته هم درون چیزهای بسیار برای کنکاش و شناخت دارد هم بیرون... اما بالاخره باید چه کرد؟ گشودن یانگشودن. ... شاید جواب این باشد که گشودن اما به هر دوسوی. هم به درون.
اما این روزها کدام تقدم دارد؟ کدام واجب تر است. شاید پنجره میگوید این روزها بیرون! نگاه کن در شهر و کوی و برزن و در میهنت چه میگذرد. نگاه کن در جهانت چه میگذرد. و بعد از این نگاه سوالهای دیگری پیش خواهد آمد: من در کجای شهرم ایستادهام. من در کجای وطن. من در کجای جهان... . ایستادهام. آیا در قبال بیرون وظیفهای دارم. نقشی دارم. که از یاد بردهام... . یا... ... بله! پنجره... . خود دنیایی به رویمان میگشاید.