ما از هستیِ آزادی به جهان ضدآزادی تبعید شدهایم. از این رو هماوردیِ آزادی و ضد آزادی و مصاف دانش و جهل، واقعیتیست همیشه روبهرو. در این مصاف، ادبیات و شعر و هنر که با خامه اندیشهٴ آزادی سرشته شدهاند، نقش و جایگاه ویژهیی در برآورد رؤیاها و پاسخ به ضرورتهای زمانه دارند.
ادبیات و شعر که همواره دست در کار نقد زندگی و «وضعیت موجود» دارند، به ما میآموزند که باید دانش و فرهنگ آزادی را در خود ارتقا دهیم. نمونههایی از شعر جهان به این فرهنگ کمک مینمایند...
س.ع.نسیم
ادبیات و شعر که همواره دست در کار نقد زندگی و «وضعیت موجود» دارند، به ما میآموزند که باید دانش و فرهنگ آزادی را در خود ارتقا دهیم. نمونههایی از شعر جهان به این فرهنگ کمک مینمایند...
س.ع.نسیم
*** ***
آزادی
از: شیرکو بیکس (شاعر فقید و نامی کردستان عراق)
از: شیرکو بیکس (شاعر فقید و نامی کردستان عراق)

از ترانههای من اگر
گل را بگیرند
یک فصل خواهد مرد
اگر عشق را بگیرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهد مرد
اما آزادی را
اگر از ترانههای من،
آزادی را بگیرند
سال
تمام سال خواهد مرد!
*** ***
از کتاب: سکوت سرشار از ناگفتههاس
سروده: مارگوت بیکل (شاعر آلمان)
سروده: مارگوت بیکل (شاعر آلمان)

این همه پیچ
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت
و همچنان استواری
به وفادارماندن به راهم
به خودم
به هدفم
و به تو.
وفایی که مرا و تو را
به سوی هدف راه میبرد...
... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... .
جویای راه خویش باش
از اینسان که منم
در تکاپوی انسان شدن.
در میان راه دیدار میکنیم حقیقت را
آزادی را
خود را.
در میان راه میبالد و به بار مینشید
دوستییی که توانمان میدهد
تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری.
این است راه ما
تو
و من...
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت
و همچنان استواری
به وفادارماندن به راهم
به خودم
به هدفم
و به تو.
وفایی که مرا و تو را
به سوی هدف راه میبرد...
... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... .
جویای راه خویش باش
از اینسان که منم
در تکاپوی انسان شدن.
در میان راه دیدار میکنیم حقیقت را
آزادی را
خود را.
در میان راه میبالد و به بار مینشید
دوستییی که توانمان میدهد
تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری.
این است راه ما
تو
و من...
*** ***
نایی در ارکستر
از: محمود درویش (شاعر فقید و نامی فلسطین)
از: محمود درویش (شاعر فقید و نامی فلسطین)

ما را تکان میدهد
هر باغی در جهان است
حبهیی از آن میچشیم
هر شعری در زمین به رقص برخیزد
دستش را در دست میگیریم...
با دانوب و اردن و ولگا
با رودخانه و آبشاران و گلها
من
نایی در ارکستر همه آنهاییام
که چشمانشان غبار دیروز را میزدایند...