قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلَاماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ
«گفتیم ای آتش سرد باش و سلام بر ابراهیم» ـ (انبیا 89)
«گفتیم ای آتش سرد باش و سلام بر ابراهیم» ـ (انبیا 89)
دو سمت کوچهٴ ازدحام،
تا منجنیق
گلمیخ تافته چشمها بود و فراپشت،
تیزنای دُمِ آتشتاب یک نهیب:
«مرد!
سزای شکستن خدایان
خود جز این نتواند بود؛
جزغالینهٴ گوشت
در خرمنجای لهیبِ تحمل گداز
تا منجنیق
گلمیخ تافته چشمها بود و فراپشت،
تیزنای دُمِ آتشتاب یک نهیب:
«مرد!
سزای شکستن خدایان
خود جز این نتواند بود؛
جزغالینهٴ گوشت
در خرمنجای لهیبِ تحمل گداز
آیا تابت هست؟».
...
«آیا تابت هست؟».
***
...
رگی،
در گرمنای شقیقهها
تیر کشید
پرندهٴ شکسته بالِ سوال
در ابهام چرخید
و در خلاء
نشست
«پرسیدم مرد! تابت هست؟».
...
«آیا تابت هست؟».
***
...
رگی،
در گرمنای شقیقهها
تیر کشید
پرندهٴ شکسته بالِ سوال
در ابهام چرخید
و در خلاء
نشست
«پرسیدم مرد! تابت هست؟».
***
ابراهیم ، در مشت بستهٴ منجنیق ، به پشت گوژ زمین
نگریست
بیتوتة موران تماشا بود ، گرداگرد پای ملخی ، گویا
آتش،
اژدرهایی بیتاب گدازش خون
هرم طاقت سوز
تا ارتفاع چهرهها
در رقصارقص
نگریست
بیتوتة موران تماشا بود ، گرداگرد پای ملخی ، گویا
آتش،
اژدرهایی بیتاب گدازش خون
هرم طاقت سوز
تا ارتفاع چهرهها
در رقصارقص
«مرد! تابت هست؟
اینت پادفراه!
شکستن خدایان را جز این عقوبت نتواند بود».
***
مرد دوباره در خرمنجای سوزان نگریست
آتش ، آمیزة مهربانی بود و لطافت گلبرگ.
...
مرد دوباره در خرمنجای سوزان نگریست
آتش ، آمیزة مهربانی بود و لطافت گلبرگ.
...
نهیب ـ در لحظهٴ پرواز مردـ
دوباره در هوا پیچید:
«اینت پادفراه!
آیا تابت... هست؟».
دوباره در هوا پیچید:
«اینت پادفراه!
آیا تابت... هست؟».
***
آتش پاسخ داد:
«آری ، هست».
آتش پاسخ داد:
«آری ، هست».
ع. طارق