برای زلزلهزدگان
گر از خون روان است صد رود جیحون
گر از درد لبریز اشک است کارون
گر از سوگ و غم، سینه ماتمسرا شد
گر از گریه چشمان شده کاسهٴ خون
اگر موج شیون، شکسته ره بغض
اگر شهر شد یکسره، دشت و هامون
بیا تا گذاریم سر را به شانه
بگرییم ازین جور و ظلم زمانه
بیا سر گذاریم، بر شانهٴ هم
که ویران نگردد دل از فرط ماتم
ببین خفته کودک درآغوش مادر
کنار پدر، جان سپرده برادر
نمانده کسی زنده زین خانواده
ازین باغ شد هر گل و غنچه پرپر
درختان سبز حیاطند حیران
که گلدان هشتی زده خاک بر سر
چو خواهم تسلی دهت باشم ای یار
چه گویم که بر من شده این غم آوار
تو گویی که یکسر همه شهر جانم
فرو ریخته بر تنم، زار و خونبار
خرابم ز گریه، ز هق هق به لرزش
بهل تا بگریم، بر این غم چو رگبار
شنو از من ای یار! در اوج شیون
گره تا نگشته است دست تو و من،
نبینی صفایی بر این باغ و گلشن
که از اهرمن گشته ویرانه میهن
گر از درد لبریز اشک است کارون
گر از سوگ و غم، سینه ماتمسرا شد
گر از گریه چشمان شده کاسهٴ خون
اگر موج شیون، شکسته ره بغض
اگر شهر شد یکسره، دشت و هامون
بیا تا گذاریم سر را به شانه
بگرییم ازین جور و ظلم زمانه
بیا سر گذاریم، بر شانهٴ هم
که ویران نگردد دل از فرط ماتم
ببین خفته کودک درآغوش مادر
کنار پدر، جان سپرده برادر
نمانده کسی زنده زین خانواده
ازین باغ شد هر گل و غنچه پرپر
درختان سبز حیاطند حیران
که گلدان هشتی زده خاک بر سر
چو خواهم تسلی دهت باشم ای یار
چه گویم که بر من شده این غم آوار
تو گویی که یکسر همه شهر جانم
فرو ریخته بر تنم، زار و خونبار
خرابم ز گریه، ز هق هق به لرزش
بهل تا بگریم، بر این غم چو رگبار
شنو از من ای یار! در اوج شیون
گره تا نگشته است دست تو و من،
نبینی صفایی بر این باغ و گلشن
که از اهرمن گشته ویرانه میهن
م. شوق