غزل خشم
این دفعه دیگر کار تا پایان این اعصاب خواهد رفت
از روز اول یک نفر چل سال هی میگفت: «باید رفت»
تا آن زمان که کل ایران گفت دیگر کار پایان یافت،
از کوچه و میدان و از فریاد و از غوغا نباید رفت
وقتی فنر از جای خود در رفته دیگر رفته است از دست
این خشم چون فواره تا اوج ثریا هم که شاید رفت
این روزها دیگر نباید گفت: گر «مرد» رهی... . عطار!
«زن» تا هر آن جایی که شد ره را «میان خون» گشاید، رفت!
اعصاب چل ساله تراشیده به سوهانهای قتلعام
از خوابهای کودکان رویای بابامان میآید رفت
وقتی قراری بود دیوی رفته باشد از وطن آنروز
اما فرشته کشته شد یا برده شد، بی که بیاید رفت
ملت که افتاده پی آن کهکشان رفته بر دارش
تا هر کجا لازم شده دنبال این مهتاب خواهد رفت
این تو بمیری دیگر از آن «تو بمیری» هاست ای دشمن!
از روز اول یک نفر چل سال هی میگفت: «باید رفت»
م. شوق.
این دفعه دیگر کار تا پایان این اعصاب خواهد رفت
از روز اول یک نفر چل سال هی میگفت: «باید رفت»
تا آن زمان که کل ایران گفت دیگر کار پایان یافت،
از کوچه و میدان و از فریاد و از غوغا نباید رفت
وقتی فنر از جای خود در رفته دیگر رفته است از دست
این خشم چون فواره تا اوج ثریا هم که شاید رفت
این روزها دیگر نباید گفت: گر «مرد» رهی... . عطار!
«زن» تا هر آن جایی که شد ره را «میان خون» گشاید، رفت!
اعصاب چل ساله تراشیده به سوهانهای قتلعام
از خوابهای کودکان رویای بابامان میآید رفت
وقتی قراری بود دیوی رفته باشد از وطن آنروز
اما فرشته کشته شد یا برده شد، بی که بیاید رفت
ملت که افتاده پی آن کهکشان رفته بر دارش
تا هر کجا لازم شده دنبال این مهتاب خواهد رفت
این تو بمیری دیگر از آن «تو بمیری» هاست ای دشمن!
از روز اول یک نفر چل سال هی میگفت: «باید رفت»
م. شوق.