از پنجره تماشایش کردم
کسی را
که با قلمی از رنگین کمان
روی دیوارهای کوچهی زمستان نوشت
بهار میآید
تماشایش کردم
بالهایی از پرستو داشت
و برای شاخههای یخ زدهی درختان خواند
از آن زمان
برفهای کوچهی ما
شروع به آب شدن کردهاند
و پنجره
به ماندگاری زمستان میخندد
از آن روز
پنجره، هر سحر
با وزش نسیمی
باز میشود
و ما برای تماشا میرویم.
کسی را
که با قلمی از رنگین کمان
روی دیوارهای کوچهی زمستان نوشت
بهار میآید
تماشایش کردم
بالهایی از پرستو داشت
و برای شاخههای یخ زدهی درختان خواند
از آن زمان
برفهای کوچهی ما
شروع به آب شدن کردهاند
و پنجره
به ماندگاری زمستان میخندد
از آن روز
پنجره، هر سحر
با وزش نسیمی
باز میشود
و ما برای تماشا میرویم.