بردارزار کینجویان
حلقوم عشق شدم
در شب شادی کشان،
زخمه تاری
با ترانهای که ترجیعش پرستویی بود.
این سرگذشت من بود
بر دیوار حصارسازان
سوگندی شدم به رنگ خون
در خشکسال عاطفه
نگاه اشکالودی
با برقی که درخشش را از هلال ماه ستانده بود
این
سرگذشت من بود
این سرگذشت من بود
که خود آن را نوشتم
چه طلوع کند صبحی
که نویدم بوده است برای شب شما
چه غروب و دار و حصار
تقدیر جهان باشد،
من
با «جرنگآهنگ» زنجیرها و تهدیدها
و ترجیع «باید وگرنه...»
ترانهای نخواهم سرود.
این
سرنوشت من خواهد بود
که خونم آن را خواهد نوشت.
م. شوق ۹تیر۹۸