در آینهٔ شب آتشی میبینم
گلشعلهٔ نور سرکشی میبینم
بین شب و شعله در همه گوش و کنار
تاب و تپش و کشاکشی میبینم
گاهی به سیاهی غلیظ شب کور
تابنده رخ سیاوشی میبینم
گاه از سر قلههای شبگیر اسیر
تیری به کمان آرشی میبینم
در هر قدم کشاکش و جنگ و گریز
یک گوشهٔ نور میپرد، آینه نیز
هر گام در آیینه ترک میافتد
از ضربه نور در هیاهوی ستیز
کم کم ز افقهای شب تیره و تار
سیمای سپیده می دمد شورانگیز
در خواب بلند می شوم وقت طلوع
در آینه شهریست پر از شورش و خیز
م_شوق ۲۸بهمن۱۳۹۹