برای احساس همهمان هنگام شنیدن
اخبار جانسوز مرگ هموطنانمان در ایران
آیینه! دیشب خوب خوابیدی؟
یا مثل من کابوس میدیدی!
آیا تو هم از خاطرت رفته؟
آن ساعت و روزی که خندیدی
آیا تو هم در رنگ روز ما
از حجم رنگ تیره ترسیدی
از این همه اخبار مرگ و سوگ
نشکستی و بر خود نلرزیدی؟
با چشمهایت در نگاه ما
در دردهامان خوب چرخیدی؟
از لرزش لب لحظههای اشک،
از ابر چشمتر چه فهمیدی؟
از بوق سگ تا نیمههای شب
دیدی و هی در خویش تابیدی؟
در آه سرد ما که حس کردی،
این سوز را تا عمق سنجیدی؟
آیینهجان! از کی چنین زاری؟
انگار میگریی و میباری
شاید تو هم تا صبح بیخوابی
حس میکنم در خویش آواری
شاید تو هم شب، فکر یک روزی
فکر طریقی، چارهای، کاری
آیینهجان آخر چرا... ؟ چی شد؟
رفتی؟ شدی پوسیده دیواری
ناگاه از دیوار ترکیده
بیرون پریده کلهٔ ماری
ماری که دندانش دوتا خنجر
آویز از آن چوبهٔ داری
آیینهجان! کابوس میبینیم!
دادی بکش جیغی بزن! جاری
از خواب بگذر چون که این کابوس
درمان ندارد غیربیداری
م_شوق۱۴مهر ۱۳۹۹