یک بسیجی مضطر و آشفته حال
در فلاکت حال و روزش بیمثال
همچو یک میمون لوطی مردهای
گفت با اندوه و با رنج و ملال
از چه رو ملت در ایام عزا
اینچنین هستند شاد و بیخیال
خرّم و خندان به شکل کاروان
میروند از هر طرف سوی «شمال»
مر نمیداند امام نازنین
در جماران شد جنابش «ارتحال»
مرقدش در رشت و در چالوس نیست
در لب دریا نشد مدفون و چال
مر امام نازنین غواص بود
یا شناگر بود و استاد «کِرال»
کاین چنین ملت شتابان میروند
روز مرگش سوی دریای شمال
میلیاردها پول از نوع دلار
شد بهای قبر پر جاه جلال
بهر جلب امت نالان او
تا کند با نوحه و ساندیس حال
...
خارج از خط ولایت سالهاست
جشن ملت گشته روز ارتحال
سالمرگش خنده بر لب آوَرَد
می بَرَد از سینه اندوه و ملال
آن امام مفسد لعنت شده
در جهنم کرده با شیطان وصال
ملت اما مینماید عنقریت
مدفنش نابود و نامش پایمال
راه او همچو نظامش مضمحل
وارثانش در سراشیب زوال
گودرز