روزگار تار عظما تارتر
عمر او ننگین و نکبتبارتر
از برایش حکمرانی بعد از این
روزها و ساعتش دشوارتر
انتخاباتی که دارد پیش رو
از برایش هر چه ذلتبارتر
ایدهآلش از میان دیو و دد
آن که باشد از همه جرارتر
هر دم از باغ ولایت نوبری
آید و از دیگری غدارتر
سالیان با غارت اموال خلق
هر یکی از دیگری پروارتر
شیخک شیاد «تدبیر و امید»
آن که می بود از همه مکارتر
میشود با لعن نفرت بدرقه
آخرش از روز اول خوارتر
دولت مطلوب «آقا» بعد از این
باید از هر حیث باشد هارتر
شیخ جلادی نشیند رأس آن
چهره و پیشینهٔ او تارتر
«هیأت مرگیِ» «سال ۶۷»
با خلیفه از همه همیارتر
یک ولایتپیشه مردمستیز
بهر قدرت از همه بیمارتر
از «تحول» فهم او باشد چنین
جادهٔ اعدامها هموارتر
جایگاه «حضرت آقا» ولی
گشته دیگر پست و بیمقدارتر
نیست دیگر مهرهای در چنتهاش
اقتدارش پوچ و حالش زارتر
انتخاباتش بلای جان او
راه اسقاطش شده هموارتر
فارغ از این ماجراهای نظام
ملت ایران بُوَد هشیارتر
سرنگونی رأی و حرف ملت است
عزم او در این مهم سُتوارتر
گودرز ـ خرداد ۴۰۰