در آینه، پیام پاک گریهٔ شبانهای
چو اشکهای ژاله در پگاه، عاشقانهای
هدف تویی، چو نیمهشب به ماه سجده میبرم
که ماه دارد از غبار پای تو نشانهای
حجاب، این منم، نشسته بسته راه آفتاب،
چو نیست میشوم در اشک خود، تو در میانهای
در آینه نظر کن، انفجار عشق را ببین!
گر آینه شکست ـ در گذرـ تو بیکرانهای
ـ نه من ـ که هیچ مرغ، چامهای نیارد از تو خواند
تو خود بخوان که هم گل و چکاوک و ترانهای
به پاکیات قسم که آب چشمه پاکی از تو یافت
که تا دلی به عشق زنده است، جاودانهای
تو خندهٔ طلوع، شادی بهار و شبنمی،
شمیم نان و اشک کودکان، چراغ خانهای
یک آسمان کبوتر از نگاهت آب میخورد،
زلال عشق و عاطفه! بگو کجا روانهای؟
نه این منم غزلسرای، این تویی درون دل،
تو روح میدمی به واژه، شعر من، بهانهای.
ع. طارق