آتش زدن مجسمه منحوس پاسدار جنایتکار
قاسم سلیمانی توسط یک کانون شورشی دلیر
زمان فنا گشتِ «حاج قاسم» است
عزا بهر او واجب و لازم است
بیآمد ز ره دومین سالگرد
غمین است عظما دلش پر ز درد
بفرمود ایشان که از بهر او
نمایید عزاداری و های هو
برایش گذارید سنگتمام
که گویی سقط گشته اکنون امام
هزاران هزار پوستر رنگ رنگ
بشد چاپ با نام «سردار» ننگ
دو صد طرح و تندیس از او ساختند
به ترسیم و تزیینْش پرداختند
به میدان هر شهر و در هر گذر
نهادند تندیس این بد گهر
نهادند یکی را در شهرکرد
همان شهر شورشگر پر ز گُرد
مقامات استان با دود و دم
رساندند حضوری در آنجا به هم
بگفتند در وصف حالش سخن
ز شرح جنایات این اهرمن
بتی پر کرامت از او ساختند
به وصفش شب و روز پرداختند
بدینسان از آن پرده برداشتند
بت زشت و منحوس را کاشتند
جوانان شورشگر بیقرار
نخواهند پذیرفت این ننگ و عار
چو دیدند تندیس این زشتکار
تبهکار کودککشِ پاسدار
به آتش کشیدند سراپای آن
دل مردم از آن بشد شادمان
سران نظام و مریدانشان
هراسان با درد و آه و فغان
به یکباره گریان و نالان شدند
سراسیمه جمله هراسان شدند
تو گویی که «حاج قاسم» نازنین
دگر باره گردید پخش زمین
دل مردمان شاد از این واقعه
ولی بهر آقا چنان فاجعه
رهایی و شادی ایران زمین
قیام است با شورشی آتشین
ز بن کندن ریشه این نظام
جوابش فقط آتش است و قیام
گودرز - دی ۴۰۰