728 x 90

تو را زمانه مرگ می‌دهد

تو را زمانه مرگ می‌دهد...
تو را زمانه مرگ می‌دهد...
شعری خطاب به آخوندهای حاکم و قاتلانشان
 

 

ترانه را قصاص کن!

هرآنچه خوب و دیدنی‌ست را،

زشت کن! قناس کن

هرآن که صاحب فضیلتیست را

بگیر و در به در نما و آس و پاس کن!

گل و شکوفه را بکوب!

و بوی نفرت و عذاب را، درون کوچه‌های این وطن

تو جانشین عطر یاس کن!

 

هوای پاک را بگیر!

خاک را بگیر!

شقایقان سینه چاک را بگیر

سپیده و طلوع را ببند

و با دهان پر تعفنت

به هر چه پیش مردمان ستودنیست

به زهر خنده‌های خود بخند

لگد به واژه‌های بی‌گنه بکوب!

شتاب کن!

تمام ساختار شعر دوستی و عشق را خراب کن

و قیر و چرک و زهر را

به شیشهٔ گلاب کن!

لجوج زشت نکبتی!

عبوس تلخ نفرتی!

هر آن چه می‌کنی بکن!

به روی هر چه نیکخوی، چنگ زن!

به هر چه حسن و آبرو، کلنگ زن!

تلاش کن!

هرآن چه را که سالم است و نیک و تندرست

آش و لاش کن!

 

ولی بدان

بدان تمام آنچه خوب بود و کشتی اش

تمام آنچه زیر پای نامبارک تو له شد و مچاله شد

تمام آنچه را شکسته‌ای و بسته‌ای

تمام آن علاقه‌های خوب را که بین ما گسسته ای

اگر چه ضربه خورد و نادمیده ناگهان فسرد

ولی نمرد.

چرا که آن چه مردنیست

و آنچه که شکستنی و رفتنیست

و آنچه که گسستنی ست

بجز تمامِ قامت و تمامت کثافت و شقاوت و رذالت تو نیست

این تویی که محو می شوی ازین زمانه و زمین

یقین کن ای پلید

تو را زمانه مرگ می‌دهد

و در زمینه باز

آن ترانه‌های شاد ما در حیاط خانهٔ وطن،

باز سبزتر ز پیش، شاخ و برگ می‌دهد.

تو را زمانه مرگ می‌دهد

 

م. شوق

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/3fcb1ecc-5ec4-4d61-add9-72bb824b0277"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات