آب از آب تکان خواهد خورد
آسمان هم به زمین میآید
وقتی این خلق بهپا برخیزد
سیل خواهد آمد
صاعقه خواهد زد
به دل ظلمت شب
رعد خواهد غرید
از گلوی همه شیران وطن
همهٔ شهر به فریاد
نه که تنها از حنجرهها!
از گلوهای تفنگ...
آی جلادان!
با شمایم میشنوید؟
آی دجالان!
با شمایم
آی... . . خائنانی که ز هر سوی جهان
خفته در راحت خویش
نیش بر پشت حقیقت، هر روز
دم در آورده لگد میکوبید
و به یاری جنایتکاران میکوشید
حرف من را میشنوید؟
روزی از این همه روزان که میآید
یک روز
یک ساعت
یک صبح یا یک ظهر یا نیمهشبان
ناگهان
آب از آب تکان خواهد خورد!
فکر خود را بکنید!
وضع خواهد چرخید
کاسهٔ صبر پر آتش
بیرون خواهد ریخت
دهر با چشم خودش خواهد دید
موشهایی را که ز هر گوشهٔ میهن
میگریزند
فکر آن روز نکردید مگر؟
آسیابی است به نوبت
من نمیترسانمتان
من فقط میگویم
که جنایت نکنید
و خیانت نکنید
ملتی محروم است
نان شب هم در سفرهٔ خیلیها نیست
و شما
خنجری بر سینهشان میکوبید؟!
وای از آن فردایی
که میآید بیشک
پس از امروز شما
سنگ بر سنگ نخواهد ماند
قلعهٔ جانی دجال فقیه
سنگباران خواهد شد
با آتش توپ
آی... . . خائنان وطن مظلومم
من همین مانده که هشدار دهم.
دست بردارید از خنجر خویش
م. شوق
۲۳مرداد۱۳۹۹