به مشعلهای فروزان مریمی،
که با سوختبار جان خویش،
پرچمی از خورشید،
فراراه آزادی برافراشتند.
اقیانوس بیکران آزاده را تاب ندارد،
آن که لولیدن در مرداب را،
ابلهانه زندگی میپندارد.
خفاشان خونآشام ظلمتزی،
سیاه مغزتر از آنند،
که پرتوی نیز از خورشید را،
در ذهنهای جامد خود،
حتی تصویرکنند.
ملخ های موذی،
گندمزار طلایی را،
قبل از تاراج،
درسایهٔ ابر سیاه تهاجم خویش،
از تابش آفتاب محروم میکنند.
بیهوده است،
انتظار ادراک پرواز سیمرغ،
از کژدم.
ونهایت تکوین لولندگان،
در مکیدن خون است!
***
آهای کرم های ابله گندابهای راه پرفراز و نشیب تکامل؛
موشهای بالدارِ کورِ دهلیزهایِ تودرتویِ تجارت و سرمایه؛
حشرات مفتخوار دسترنج زحمتکشان؛
گزندگان دم دار عصر گذشته.
آهای زالوصفتان عریان آشکار شده!
بازداشت تکامل را کمربربسته ایدیاوهگویانه؟!
تکاپوی بیهودهٔ جانوران کودن پرمدعاست،
درپندار واهی به اسارت بردن خورشید!
خورشید،
هرگز نگنجیده است در زنجیر!
جلال طلوع