تقدیم به مجاهد شهید جلال لایقی،
یکی از پر افتخارترین سربداران سال۶۷
دلم با توست،
تمام این وجودم،
یکسره با توست.
زبانم،
تک نگاهم،
یا
قدمهایی که برمیدارم از اینجا،
یا
آنجا،
همه با توست.
بگو کی میشود آن روز،
که یک بار دگر،
با تو شوم هم راز،
بگویی تا بدانم،
رمز این درد فزون از طاقتم در چیست؟
یا تنهایی من،
پاسخ درد چه بیدردیست؟
این شعر، تنهایی من
از: نعمت.ح
پاورقی توضیح علت این شعر
خشم و جنون یک خودفروخته مفلوک (ایرج مصداقی) – از نصرالله مرندی
هر کس که سروکارش با زندانهای خمینی افتاده باشد، تجربه کرده و میداند که چگونه وقتی بازجویان و شکنجهگران با زبانبازی و وعده و وعید به زندانی کارشان پیش نمیرفت و تیرشان به سنگ میخورد و با شلاق و داغ و درفش هم نمیتوانستند اراده و مقاومت زندانی را در هم بشکنند، آمیزهای از خشم و یأس و استیصال بر آنها مستولی میشد و تلاش میکردند این حالت را با فحاشی و لمپنیزم آخوندی و پاسداری رفع و رجوع کنند. من شخصاً این را بارها از نزدیک در برخورد شکنجهگران و بازجویان با مجاهدینی که بهراستی جانشان را در برابر دشمن کف دستشان گرفته بودند دیده و تجربه کردهام. من ۱۰سال در زندان رژیم خمینی بودم، با آن سربداران زندگی کردهام و نمونههای بسیار و بیشمار به یاد دارم.
یک نمونه از آنها، مجاهد شهید جلال لایقی بود. در گوهردشت قبل از قتلعام ۶۷ زمانی که ناصریان (آخوند محمد مقیسهای) و دژخیم داوود لشگری، جلال را که برای بار دوم دستگیر شده بود زیر ضربات کابل گرفته بودند و از اتهامش سؤال میکردند، میگفت هواداری از مجاهدین! آنها با غیظ و کین فراوان به شلاقزدن ادامه میدادند ولی جلال از کلمه مجاهدین کوتاه نمیآمد. سردژخیم ناصریان با خشم و کینه نعره میکشید و به جلال میگفت: «منافق خبیث! رجوی با شما چهکار کرده که تو این همه بر موضع ات پافشاری میکنی؟». حالا امروز تواب تشنه به خون همان وظیفه ناصریان و لشکری را به عهده گرفته تا ما از کلمه مجاهدین و مسعود رجوی کوتاه بیاییم. رژیم ولایت فقیه هم آن روز و هم امروز به این نیاز دارد. نیازی که از قضا با آمدن مجاهدین به اشرف۳، با کانونهای شورشی، با قیام و با تحریمهای رژیم بیشتر شده و بهنظر میرسد تا روز سرنگونی باز هم بیشتر خواهد شد. چون رژیم حریف دیگری نمیبیند.