چون «رئیسی» مرد در آن کوهسار
گشت عظما از هلاکش داغدار
سوخت «خالصسازی» و محصول آن
پودر و خاکستر شد و بیاعتبار
کرسیاش خالی و بیصاحب بماند
آن که بود از بهر «آقا» یارِ غار
«خادمان» اندر تکاپو آمدند
تا شوند بر مرکب دولت سوار
هر یکی از سوی باندی آمده
از سگ زرد و شغال و گرگ هار
جمله از طیف «خودی»های نظام
در همه روح ولایت آشکار
عاقبت بیرون زد از صندوق شیخ
یک رئیسجمهور نیمچه پاسدار
گفت من آن هستم که اصلاحاتی است
نیست چون من در ولایت راستکار
«ذوب» بودم در ولایت از نخست
بودهام در هر بزنگه پاچهخار
«بد حجابان» را نخستین بار من
بردهام در شهر خود تحت فشار
مخلص و شیدای «حاج قاسم» منم
آن ارادت را نمودم آشکار
گفت بنده اینچنین و آنچنان
مینمایم گر رَوَم بالای کار
حق ملت را حمایت میکنم
وعدههای خوب و شیرین بیشمار
زیرکی گفتا جناب نوظهور!
ای رئیسجمهوری بیاختیار!
خط «آقا» و رئیسی و امام
«گشت ارشاد» و بسیج و پاسدار
با کدام تضمین امکان ای مشنگ
میکنی این جمع وحشی را مهار
وعدههای کشک و این جمع خبیث
این تناقض همچو کوهی آشکار
در ورای وعدههای پوچ و مفت
در بساط یک نظام زشتکار
پتک تحریم بر سر ضحّاک پیر
کرد ایشان را پریشان حال و خوار
وحشت از بحران بیآیندگی
شقه و صد پاره و ناپایدار
شورش بنیانکنی اندر ره است
اصل و فرع این ولایت سوختبار
گودرز – ۱۸ تیر ۱۴۰۳