728 x 90

روزگار غریبی‌ست!

دکتر محمد ملکی
دکتر محمد ملکی

این دل‌نوشته را در ۵مهر ۱۳۹۲ خطاب به دکتر محمد ملکی و در دفاع از موضع‌گیری شجاعانه و شرافتمندانه‌ٔ او نوشته بودم؛ در آن هنگام نمی‌دانستم ۷سال بعد ناگزیر خواهم بود آن را در فقدان دریغ‌مندانه‌ٔ او بازنشر نمایم. گویی او زنده‌تر از هر گاه حضور دارد و هم‌چنان آزادی را از بن جگر فریاد برمی‌آورد.

ع. طارق

همدردی با استاد محمد ملکی در مقاله‌ٔ «محکومیت کشتار انسانهای بی‌دفاع»

عزیزا! نامه‌ٔ به درد سرشته و از سویدای جان برآمده‌ات را در سایت «قاصدان آزادی» نگریستم و سر بر شانه‌ٔ شوق‌، دقایقی چند گریستم.

آفرین و دست مریزاد! استاد گرامی! از فرزندان ایران‌زمین همین شایسته است. از نوادگان بابک بی‌باک‌، جز این انتظار نیست؛ آن‌که در پاییز عمر نیز زردرویی را در برابر دشمن شایا ندانست و به خون خویش خضاب کرد.

می‌دانم‌، نیک می‌دانم که بهای کلمات آمیخته با خون جگر را باید با جان پرداخت‌، و باز می‌دانم که «زبان سرخ‌، سر سبز می‌دهد بر باد». این را همه‌ٔ «سبزهای گریزان از بذل هزینه» نیز می‌دانند اما چه باک! آنان که عشق به این کهن مرز و بوم جانشان را به آتش کشیده‌، و از حس انسان بودن لبریزند‌، البته از آنچه نمی‌اندیشند جان است. آویزان شدن از قناره‌ها و چهارمیخ شدن بر صلیب‌، بسا شیرین تر و قابل‌تحمل‌تر است تا دست در دست خفت‌، چکمه‌ٔ خون آلود دژخیم را لیسیدن‌، و برای سر سایر قربانیان نطع گستراندن و کنده و ساطور و قمه به دوش کشیدن.

آوخ! «روزگار غریبی ست». هم‌صف با قصابان ایستاده بر گذرگاه‌، خیلِ خاموشِ تماشا؛ با چشمان مات گوسپند مرده بسیارند. ای کاش! فقط دیوارِ ساکت چشم بودند‌، ای کاش! تطهیر دشنه‌ٔ جلاد را به قربانی دشنام نمی‌بستند و نمی‌گفتند تقصیر خودش بود‌، خود این را خواسته بوده است.

خونین جگرا صاحب دردا!

چه زیبا مکنونات قلبی من و ما را با شعری ماندگار از مارتین نیمولر ـ نه به پایان ـ که با اوج رسانده‌یی؛ شعری که پاتریک کندی نیز آن را در یک سخنرانی خویش یادآور شد:

«سراغ کمونیست‌ها آمدند،

سکوت کردم چون کمونیست نبودم.

بعد سراغ یهودی‌ها آمدند،

سکوت کردم چون یهودی نبودم.

بعد سراغ فعالان کارگری آمدند،

سکوت کردم زیرا فعال کارگری نبودم.

سراغ خودم که آمدند،

دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید».

بله‌، «این شتر پای خانه‌ٔ هر کسی خواهد خوابید». دیروز در غوطه‌ٔ دمشق با بمب شیمیایی و کشتار ۱۴۰۰انسان بی‌گناه که ۴۰۰ نفر آنان کودکان سوری بودند‌، و امروز در اشرف با تیرخلاص زدن به اسیران بسته دست‌، فردا شاید در جایی دیگر و کسی دگر.

بین انسان با دیو و دد‌، خدا و شیطان به اندازه‌ٔ تارمویی فاصله است. آن‌که سلاخی انسان را در خیابان می‌نگرد و «خون ریخته بر سنگفرش» تکانش نمی‌دهد و آهسته و خاموش پنجره را فرومی بندد‌، در حقیقت جز خویش را نکشته است؛ جز انسان را در خویش نکشته است. آن که در فرادست یا فرودست‌، رعشه‌ٔ دردناک انسانی را بر جراثقال تماشا می‌برد و سر خویش می‌گیرد و راه خویش در پیش‌، با جلادان نقابدار همدست است.

اینجا جایی است که نمی‌توان گفت من کمونیست هستم یا یهودی‌، نمی‌توان گفت من باخدا هستم یا لائیک‌، ایرانی یا انیرانی. یا اصلاً به سیاست کاری دارم یا نه و بعد خود را آسوده خاطر ساخت که «سیاست پدر و مادر ندارد»! و بین ظالم و مظلوم راهی میانه جست.

امروزه به یمن دانش پیچیده‌ٔ ارتباطات، جهان به یک دهکده‌ٔ بزرگ تبدیل شده‌، و هر خبری در شش گوشه‌ٔ آن به‌فوریت می‌پیچد‌؛ بنابراین نمی‌توان ادعا کرد که من خبر نداشتم.

بله با تأکید‌، «این حادثه‌یی نیست که منحصر به یک گروه و دسته باشد. همه باید فریاد خود را علیه این‌چنین آدم‌کشی‌ها بلند و بلندتر کنند». این رسالتی است بر دوش همگان؛ فارغ از هر تنوع مذهبی‌، قومی‌، زبانی‌، فرهنگی و گروهی. اگر نجنبیم فردا نوبت ماست. «اینجا دیگر مسأله‌ٔ با خدا و بی‌خدا مطرح نیست، مسأله‌ٔ کشتار انسانهای بی‌دفاع است. یک وظیفه‌ٔ همگانی، اعتراض به جنایات انجام شده است». ما همگی صورت کسری هستیم با یک مخرج مشترک به‌نام انسانیت و انسان بودن. اینجا دیگر خط سرخ همه‌ٔ ماست. حدفاصل بین دیوست و انسان.

اگر به کشتار انسانهای بی‌دفاع اعتراض نکنیم ـ بی‌آن‌که خود بخواهیم ـ در قبیله‌ٔ دیو ثبت نام کرده‌ایم و رو به قبله‌ٔ شیطان داریم.

در این میان رسالت روشنفکران و اصحاب قلم بسا سنگین‌تر است. اگر امروز که روزِ برآشفتن و فریاد زدن است‌، در برابر ایلغار تاتاران عمامه به سر‌، سکوت کنند‌، فردای روشن آزادی بر آنان نخواهد بخشود. نقاد نکته‌سنجِ تاریخ از وادادگان متظاهر نخواهد گذشت.

حاشا! حاشا! از آنانی باشیم که به ما «برگ رخصتی دهند تا از معاشقه‌ٔ قمری و سرو‌، سرودها بسراییم ژرفتر از خواب» اما «خون ریخته بر سنگفرش» را کتمان کنیم.

در زمانه‌یی که «قصابان بر گذرگاه‌اند با کنده‌ٔ و ساطور»، شایسته است که کلمات ممنوع را با انگشتان بریده‌ٔ خویش بنویسیم و بر دارِ قلم برآییم تا لعنت تاریخ نشویم. آنجا که خدا به قلم سوگند می‌خورد زنهار! زنهار! اگر قلم را در خدمت دشمنان قلم و انسان درآوریم و به سودای مرده ریگی حقیر از زخارف دنیای دنی‌، انسانیت خویش را به حراج گذاریم. نوشتن و سرودن از «انسان» در حاکمیت قصابان‌، خود حماسه است و زیباتر از آن نیست که خود نخستین شهید قلم خویش باشیم. این سفارش و توصیه ناچیز از کسی است که خود بر دماغه‌ٔ خون و خطر می‌زید و بارها عبورِ هرمِ گلوله را از کنار شقیقه‌ٔ خویش احساس کرده است‌، به او اعتماد کنید.

یاران و هم‌دردان!

پیش از آن که «ابلیس پیروزْ مست»، «سور عزای ما را بر سفره» نشیند و ما را در زمره‌ٔ خویش به بندگی درآورد‌، برخیزیم و صدای خود را در همدردی و اعتراض علیه کشتار اشرف‌، به صدای محمد ملکی پیوند زنیم.

۵ مهر۱۳۹۲

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/24a85273-ea2e-4ed4-8074-633a7addec16"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات