728 x 90

به در سحر بزن مشت

به در سحر بزن مشت...
به در سحر بزن مشت...

به زنان و دختران شجاع میهنم؛‌ بهارآوران تغییر بزرگ

 

ـ وطنم شکسته دیری، به کویر قحط لبخند

خنکای مرهمی تو، به دل شکسته پیوند

تو و ناب قلب انسان، من و حسرتی شک‌آلود

تو و تنگی از سپیده، من و میهنی شب آکند

تو و «می‌توان و باید»، من و این «نباید آباد»

همه سو، شیوع نفرت، همه جا، رواج بیداد

من و غصه‌های کهنه، تو و تازه‌های خورشید

من و رو به هیچ دیروز، تو و دعوتی به امید

 

ـ به چه معجزه نشستی؟! تو خود خود جوابی

تو کلید فتح این قفل، تو به خود، خودت حجابی

به در سحر بزن مشت که پر از جواب نور است

سخن از همیشه باور، به رسیدن و عبور است

همه فصل‌های شب‌کیش فوران تازیانه

کلمات «ناتوانی» همه، نسخه‌ٔ بهانه.

 

ـ چه به سوز اشک پنهان؟ چه به شکوه‌های غمزاد؟

چه به چشم‌های بر در؟ چه به کوچه‌های معتاد؟

چه بگویم؟ چه بگویم؟

چه به دختران که رفتند، به حراج فصل تاراج؟

چه به مادران گریه؟ چه به کودکان بر باد؟

چه بگویم؟ چه بگویم؟

 

ـ بگو از یقین تازه، بگو از شکوه انسان

بگو از طراوت عشق، به بلوغ سبز باران

 

نگو از سپیده کشتن، نگو از چراغ مرگی

نگو از مهابت مرگ، نگو از فسرده برگی

هله از «گذشته» بگذر! به طلوع‌ها سفر کن!

به «هنوز» پشت پا زن! به شروع‌ها سفر کن!

 

به کبوتر دو دستت -که زلال مهربانی‌ست

به کبوتر دو دستت که زلال مهربانی‌ست...

 

ـ وطنم شکسته دیری، سر پاشدن ندارد

تو بیا که پاشوم من

به کبوتر دو دستت -که زلال مهربانی‌ست-

تو بیا رها شوم من

 

ـ به چه معجزه نشستی؟! تو خود خود جوابی

تو کلید فتح این قفل، تو به خود، خودت حجابی.

 

ع. طارق

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/34ac574c-2708-4183-a5e1-eb91c6cfd150"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات