شاهد
من شاهدم،
چون قطرهای
که محو شد
در تموز ستم،
ولی بارید
بر خاک تشنه
در بهار.
من شاهدم،
چون قطرهای از اشک سرد
که حلقه زد
در چشم کودک کار
در حسرت یک کفش نو
در پشت یک ویترین در انتظار.
من شاهدم،
چون قطرهای از جبین فقر
که ریخت بر نان خشک،
ولی جوشید
چون سیل خشم در شورهزار.
من شاهدم،
چون قطرهای
از خون سرخ سیهزار
که گم شد در خاوران،
ولی شکفت
چون گل زخم
در هر کران خاک
از شب خاموش و تار.
من شاهدم،
آری
من هم مجاهدم
چون قطرهای
از دریای درد
که میتوفد بیقرار.
ف. پویا