مدتی قبل تعدادی از وزارتخونهها، کمیسیونها و انجمنهای ریز و درشت و خلاصه تعداد زیادی هم از اعضای سرشناس و سر نشناس! جمع شدند و محض کمال عطوفت و مهربانی و اوج مسئولیتپذیری ملی و میهنی، اعلام کردند که «اعضای شورای شهر تهران با تصویب پیشنهادات انجمن شاعران ایران نام ۱۲ شاعر و ادیب معاصر را بر خیابانهای اطراف محل انجمن شاعران در منطقه ۳ تهران نامگذاری کنند»! واقعاً این مکرمت و حسن مسئولیتپذیری در خور هزار گونه تمجید است.
بله؛ خوشا تدبیر و زهی دور اندیشی که بالاخره خیابانهای شهر تهران نیز هویت پیدا کردند و از این پس میتوانند کارت ملی و شناسنامه نیز دریافت کنند. شاعران و ادیبان و دانشمندان کشورمون که البته دیگر در قید حیات نیستند! خوشحال شده و سرشان بلند است که اگر در طول عمرشان در هفت آسمان یک ستاره هم نداشتند اگر در دوران زندگیشان جلای وطن کردند و در گمنامیماندند، اگر در دوران حیات هنریشان اجازهٔ برگزاری یک کنسرت در کشورشان را نداشتند، اگر اجازه نشر کتاب دیوان شعرشان را نداشتند اگر در پیچ و خم اتاقها و راهروهای وزارتخانهٔ ارشاد و پشت این میز و آن میز سر و ته مطالبشان مثل پشم چهارپایان اصلاح میشد اگر بهخاطر زنده بودن صدایشان و سیمایشان پخش نمیشد و اگر و اگر و... اما الآن بعد از مرگشان و به افتخارشان یک خیابان به نامشان نامگذاری شد!
به کجا برم من این شکایت؛
تمام هم و غم و دغدغه خاطر مردم در این روزها برطرف شده بود و همین یکی مانده بود که به عون همین مسؤلان نظام حل شد.!
راست میگفتند در قدیم که با دست غذا میخوردند، رسم بود که پیش از غذا دستها را با آفتابه و لگن میشستند. در مهمانی ها آفتابه و لگن را سر سفره میآوردند، آن را پیش یک یک مهمانها میبردند و لگن را زیر دست هر یک میگرفتند و با آفتابه آب میریختند و مهمانها دستها را میشستند و با حوله خشک میکردند. چون آفتابه و لگن از تجملات سفره بود، لذا بعضیها سعی میکردند سر سفره چند دست آفتابه و لگن بیاورند، در این صورت انتظار مهمانها این بود که با چند دست آفتابه و لگن حتماً غذا بسیار مفصل است، اما گاهی پیش میآمد که اینطور نبود و تشریفات سفره بیشتر همین آفتابه و لگن بود و خبری از غذای درست و حسابی نبود. در چنین مواردی بود که میگفتند «آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی». حکایت روزگار ماست. انگار در این مملکت هیچ مشکلی وجود نداشت و نداره و تنها مشکل مردم ما همین بود که خیابونها بدون اسم مونده بود! نه مشکل گرونی دارند نه مشکل کرونا نفسشون را بند آورده نه از گرونی به کلیه فروشی افتادن نه مشکل مسکن دارن نه مشکل کار و حقوق و... دارند نه معضلی به نام قاچاق و دزدی در این مملکت دیده میشه نه معضلی به نام اختلاس و غارت وجود داره نه تورم وجود داره نه بیکاری وجود داره و فقر و نه فساد دولتی و اداری و دزدیهای نجومی و... و هزار بلای بیدرمون رو حل کردن تموم شده و الآن در اوج بیدردی به این رسیدیم که اسم خیابونها را عوض کنیم که هم خدمتی به اهل هنر و اهل علم کرده باشیم و هم کاری کرده باشیم که از سر برج که حقوق میگیریم حلال باشه.
اینجاست که باید گفت که: اگر دردم یکی بودی چه بودی
میرزا بشیر