تمام شب به تو و دار فکر میکردم
به روزگار نگونسار فکر میکردم
به افتخار و به ننگ و به زیستن با عشق
به غیرت و شرف و عار فکر میکردم
تو حس عشقی و من در تلاطم تن تو
به آبشار و سپیدار فکر میکردم
سپیده از پس آن قامتت دمید و من
به شب به درد به تکرار فکر میکردم
به گشنگی و به سفره به سوز فقر، به اشک
به شام مردم بیمار فکر میکردم
به عشق گرم دل تو به مردم وطنت
چه عاشقانه چه تبدار! فکر میکردم
به قصهٔ کهن اژدها و دشنهٔ یل
به خمر بر سر بازار فکر میکردم
به رود غیرت جاری به چشم ریحانه
به اصغر(۱) و محمد(۲) و ستار(۳) فکر میکردم
دلم از آنچه تو کردی ولی خنک میشد
به تیر و ماشه و رگبار فکر میکردم
تمام شد! تنت از جان تهی فرود آمد
و من به آرش عیار فکر میکردم
به دور ملت خود عاشقانه گردیدی
و من به عشق شرربار فکر میکردم
تو رفتهای و شب است و هنوز بیدارم
به روز آخر کفتار فکر میکردم
نبرده خوابم و بیدار ماندهام تا صبح
به صبح میهن بیدار فکر میکردم.
م. شوق
(۱) اصغر نحوی پور
(۲) محمد ثلاث
(۳) ستار بهشتی