اندیشیدنی در زندگی ابوالفضل قنادی
زندگی مجاهد خلق ابوالفضل قنادی که در پایان دیماه در بیمارستانی در آلبانی درگذشت و شنیدن سخنان و سوگندها و مصاحبههایش در سیمای آزادی که در برشهای گوناگونی از زندگیاش بیان کرده بود، انگیزهٔ نوشتن این سطرها شد. نگاهی بهزندگی یا در حقیقت مبارزه یک مجاهد در ۴دهه که تقریباً از همهٔ روزهای این ۴دهه خاطراتی از نزدیک دارم. بیگمان زندگی امروز و وقت و شرایط قیام فرصتها را کم کرده است و ناچاریم شرح زندگی یا مبارزهای سخت در طول ۴۰سال را متأسفانه در یک برگ خیلی فشرده بخوانیم. اما درخواست میکنم مانند من که سعی میکنم تکتک ساعتها و روزها و سالهایی که این قبیل انسانها در سالهای مبارزه طی کردهاند را مجسم کنم، هنگام خواندن واژهها و جملهها، لحظات و شرایط، سختیها و دردها و زخمهای آن را در نظر بیاورید. حتی بهاندازه یک ثانیه برای هر جمله. تا دریابید که در ۴۰سال مبارزه بر آنها چه گذشته؟
هر کس که حتی چند روز یا بیشتر، ۵ماه، ۶ماه یا ۲-۳سال به زندانهای ولایت فقیه رفته باشد معنای این ساعات و لحظات را خوب میفهمد. بیشتر این مجاهدان تجربه این زندانها را در مدتهای طولانی داشتهاند و میدانیم رژیم آخوندی معمولاً با یک زندانی مجاهد رفتاری خشنتر میکند. با مردان، شکنجههای عجیب برای انتقام یا پشیمان کردن و سرانجام مصاحبه گرفتن. با زنانشان بدتر. و بعد از شکنجه، سلول انفرادی طولانی... و سالها شاهد شکنجه یارانشان و اعدام یاران بودن. حتماً همه میدانیم که شنیدن تیر خلاص یا دیدن بدار کشیدن دیگران بسیار سختتر از تیرباران یا اعدام خود است.
تازه قبل از زندانی شدن زندگی عموم این مجاهدان چگونه گذشته؟ تلاش پرخستگی در هر مسئولیتی. کتک خوردن در خیابانها. مورد حمله قرار گرفتن در خانهها و پایگاهها. از دست دادن شغل و مصادرهٔ اموالشان. فشار بر خانواده. دوری از خانواده و فرزندان.
بعد، اگر مبارزه در ارتش آزادی بوده که تصورش(و شاید نه احساسش) ساده است. سالها در قرارگاهها، آموزش و تلاش و عملیات در جبههها، در جنگل و کوه و کمر و دشت، و زندگی در سنگرها، رفتن به نبردهایی کوچک یا نبردهایی مثل چلچراغ و فروغ و... و اگر مبارزه در خارج از کشور بوده، با حس دوری از جبهه اصلی، تلاش چندبرابر برای کار سیاسی و تبلیغی یا تأمین مالی مقاومت از طریق جلب کمکها، همزمان با شرکت در تظاهراتها در سرما و گرما و در عید و عزا، تحصنها و اعتصاب غذاهای ۳۰، ۴۰ تا ۷۰روزه. و راهاندازی جلسات که هر کس یک جلسهٔ کوچک برگزار کرده باشد معنای زحماتش را بهتر میفهمد، گواه بودن بر صحنههای حمله و هجوم ساختوپاختهایی مثل ۱۷ژوئن سال ۲۰۰۳، سوختنها، شهادتها، زندان رفتنها، تبعید شدنها، دادگاهها، از آنسو شنیدن خبر قتلعامها و بهدار آویختن یاران در داخل کشور و از سوی دیگر شنیدن خبر شهادتهای یاران در قرارگاههایی مثل اشرف و لیبرتی. همچنین شنیدن خبرهای زندگی خلقی غرقه در فقر و گرسنگی و ستم و تجاوز...
دوباره به جمع رزمندگان برمیگردم. جنگهای ناخواستهای مثل دو جنگ عراق و آمریکا... پراکنده شدن در بیابانها.. بمباران شدن. مورد هجوم تروریستهای مزدور قرار گرفتن. سالها در اشرف و لیبرتی در محاصره زندگی کردن. با دست خالی از قرارگاه خود حفاظت کردن. نگهبانی دادن در شبهای بیم حمله. بیمار شدن و از دارو و درمان و حتی از غذا و وسایل زندگی محروم بودن... و در همان حال باز مورد هجوم قرار گرفتن. با دست خالی بهمقابله با گلوله و چوب چهارتراش و تبر وحشیان رفتن. با سرهای شکافته باز هم ایستادن. جلو زرهیهای مهاجمان دراز کشیدن. بعد موشکباران شدن در یک محیط کوچک. ناگهان در طول شب با صدای موشک از خواب پریدن و پریدن به سنگری کنده شده در زمین. ترکش خوردن. هر بار ۵۰موشک، ۸۰موشک، ناگهان از آسمان. در چند سال سخت، هر لحظه در معرض فرود موشکها بودن. مجروح شدن. نبود درمانگاه. حتی نبود وسایل گرمایشی و سرمایشی... و بعد باز هجرتی دیگر...
میتوان زندگینامههای همه این فرزندان ایران را که همه تقریباً در گوشهای از این پهنهٔ رنج و صبر گذشته، خواند. این آخریاش ابوالفضل قنادی بود که بهانهای برای این دعوت به اندیشیدن شد.
هر کس میتواند خلاصهٔ زندگی ابوالفضل را بخواند. سراسرش جراحت و درد بود. حتی قبل از اینکه به مجاهدین بپیوندد وقتی با «کامیونداری» زندگی میکرد یک پایش را از زیر زانو از دست داد. با همان پا در قیام ۵۷ بهپادگانهای حکومت شاه حمله کرد. در انقلاب ۵۷ در تصرف رادیو تلویزیون مجروح شد. بعد که هوادار مجاهدین شد زندگی سخت هواداری یعنی کتک و زنجیر و قمه خوردن از چماقداران را گذراند. بعد زندان. بعد ۲بار دستگیری. در دستگیری دوم در جریان جابهجایی از زندان عشرتآباد به زندان کچویی موفق به فرار از زندان شد. از آن زمان تا سال ۶۶ به فعالیتهای خودجوش در داخل کشور پرداخت. دوباره پیوستن به ارتش آزادی. در عملیاتهای ارتش آزادی باز مجروح شد. در عملیات مختلف از جمله چلچراغ و فروغ جاویدان و مروارید شرکت و در قسمت پشتیبانی و سوخترسانی و... فعالانه انجام مسئولیت کرد. در حمله ۶ و۷مرداد ۱۳۸۸ به اشرف چندین بار در برابر هجوم مزدوران قرار گرفت. مستمر خودش را جلو میانداخت و چندین بار جلوی هاموی مزدوران خوابید در حالی که بلند بلند شعار میداد. دودستش را از چند نقطه شکستند. پشت وی کبود شد. سرش بر اثر ضربه ترک خورد. با همان پای نداشته باز پایداری کرد. بعد در موشکبارانها در لیبرتی هم مجروح شد. ولی هر بار به او گفتند باید با سازمان ملل به خارج برای مداوا بروی نپذیرفت. در نامهای به رهبر مقاومت اصرار کرد که: «برادر من نمیخواهم لیبرتی را ترک کنم... میخواهم در لیبرتی بمانم یا در اینجا بمیرم و کشته شوم. یا جزء آخرین نفراتی باشم که با ارتش آزادی برای سرنگونی رژیم بهسوی تهران میرویم... برادر بهجد، عاجزانه و نیازمندانه از خودتان درخواست میکنم این مسأله حل شود... کسان دیگری هستند... بچههای بیمار، بیماران قلبی که عمل جراحی قلبی داشته و دارند، مجروحان، بچههای اندام مصنوعی که حتی بهدلیل مشکلی که در تردد در این زمین را دارند اخیراً حتی مورد عمل جراحی قرار گرفتهاند و هنوز در تردد عادی مشکل دارند. بچههای مسئول و مسئولتر...».
در حمله به اشرف در ۱۰شهریور ۹۲ و تیرخلاص زدن به ۵۲مجاهد بهزور ابوالفضل را از اعتصابغذا در لیبرتی بیرون کشیدند. نه تنها در برابر این همه حمله و هجوم و شهادت یارانش سست نشد، بلکه باز هم به ولیفقیه و جبهه مماشات، خبر از تصمیم خود برای سرنگون کردن میداد: «...هم بهولیفقیه زهوار دررفته و استعمارگران ابله متحدش و هم به مزدوران داخلی و خارجیاش از جمله مالکی زبون میخواهم این کلام قرآن را بگویم «تاالله لاکیدن اصنامکم». گوش کر و چشم کورتان را نیز باز کنید، به آن خدایی سوگند میخورم که بر قلب و ضمیر همهٔ خلائق آگاه و بیناست که اگر خدایا هزار بار بمیرانیام و باز زندهام کنی و باز بمیرانی و باز زندهام کنی، هرگز از سرنگونی و جنگ با رژیم قرونوسطایی خمینی و تعهد و مسئولیتی که بر گردنم گذاردی در بازگرداندن حقوق برحق و آزادی خلق در زنجیر ایران دست برنخواهم داشت».
سرانجام آنگاه که بعد از سالها به خارج منتقل شد باز هم درد این بار در شکل بیماری به جانش افتاد و تا مرگ دست و پنجه نرم کرد با دردهای آن. ولی هیهات از اینکه خود را پناهنده یا بیماری دور از جبهه نبرد ببیند سوگندهایش را تکرار کرد:
«خدایا مردم ما را از فروش اجزاء بدن، کلیه و حدقهٔ چشم و... به نوزاد فروشی رساندهاند. خدایا کدام انسان باشرف و باوجدانی تاب و تحمل شنیدن و دیدن یک چنین وضعیت و صحنههایی را دارد؟ خدایا من و جمع ما مجاهدین برآنیم تا بهاذن خودت ریشهٔ سلطنت مطلقهٔ فقیه و حاکم بر میهن و مردم اسیرمان را برکنیم».
توجه دارید که در این نوشته همه صحنهها بسیار فشرده گفته شده. اکنون بهپایان سخن و برداشت خود بپردازم.
نمونهٔ ابوالفضل یکی از هزاران است. برخی زندگیهای این مجاهدان بسا بیشتر از ابوالفضل رنج و درد و زندان و شکنجه دارد. بسیار بیشتر. میتوانید سرگذشتها را درخواست کنید و بخوانید. داستانهایی خواهید دید از چند روز بهحالت قپانی آویزان شدن. ۸ماه در قفس گذراندن. چند سال در تاریکی سلول انفرادی بودن. بارها تیرباران مصنوعی را تجربه کردن. بارها در صف اعدام شاهد بدار کشیدن یاران بودن. در صحنههای نبرد پیکر قطعه قطعه شدهٔ یاران را بهدوش کشیدن. این از مجاهدانش. و از هوادارانش بارها در خارج تحصنهای طولانی و گاه ۲ساله را ادامه دادن... آیا بدون اینکه بخواهیم مقایسهای کرده باشیم صادقانه صحنهٔ شکنجه و بالای صلیب رفتن حضرت عیسی برایمان یادآوری نمیشود؟
حال باید با توجه به این زندگی و این زندگیها با خود اندیشه کرد:
راستی ابوالفضل چرا و با چه اراده و آگاهی، این زندگی با اینهمه رنج را برگزید؟
ابوالفضل میتوانست به همان زندگی معمول بسنده کند و با کامیونش، زندگی نسبتاً متعارفی برای خود و خانوادهاش فراهم کند، بیگمان او و همرزمانش در هر شرایطی میتوانستهاند گلیم زندگی خود و خانوادهاشان را از هر آب و سیلابی بیرون بکشند و این برای یک رزمنده و یک چریک، از آب خوردن هم سهلتر است!
پس آنها با چه سرمایهای از آگاهی و اراده این مسیر را پذیرا شدند؟ و هر بار، از گریز از آن سرپیچیدند و در صحنه ایستادند؟
این طاقت و صبر و تحمل و استقبال از رنج، از آگاهی ناشی میشود یا از عشق به مردم است؟ آیا پایهٔ این عشقها آگاهی است؟ مگر آنها چقدر در زندگیشان وقت کردند کتاب بخوانند؟
راستی این در آغوش کشیدن همه رنجها آن هم در طول ۳۰-۴۰سال... نشاندهندهٔ چیست؟
این پرسشها برای نتیجهگیری سیاسی نیست. تنها برای اندیشه کردن با خویش و فرو رفتن بهعمق این زندگیهاست.
پیدا کردن سنجه و شاخصی برای اینکه چگونه است که یک فرد زحمتکش عادی از جامعه اینگونه به راه مبارزه وارد میشود و سالها، بیادعا و بیچشمداشت و بینام و نشان به چنین قهرمانیهایی مبادرت میکند و هر لحظه آماده است جانش را برای وطنش بدهد. اگر توانسته باشم هر خوانندهای را بههمین اندیشه فرابخوانم فکر میکنم بخشی از دین خود را به نگاه ابوالفضل قنادی پرداخت کردهام.
از م. شوق - ۵دیماه ۱۳۹۸