ما از خدای، خلعت ایمان خریدهایم
از روزگار، تلخی هجران چشیدهایم
ما «آهوان دشت به آتش کشیدهایم»
چون «اشک داغ» دیده ایران چکیدهایم
از یکهزار «همره» و «هم بند» با وفا
تنها «یکی» ز دشنه و زندان رهیدهایم
از شط خونی و سیلاب زخم و رنج
بر زورقی ز عشق، به ایقان رسیدهایم
چون حاجیان، به مکه و کعبه نرفتهایم
با پای سر به جانب یزدان دویدهایم
اشرف اگر که خود نه بهشت است! ما در آن
جز جلوههای رونق و رضوان ندیدهایم
حالا نگر که دیدهٔ خلقی بهراه ماست
ما پرچمی ز دست عزم شهیدان ستاندهایم
از: حامد ص