نام من ایران است
پسرانی دارم محروم
دخترانی زخمی
پسر گردم تهران
شیر عصیانکاری ست
و برادرهایش
کرمانشاه
سنندج
قزوین
تنشان پیرهن سوگ ستم
و گلوشان، غنچهٔ بغضی تلخ
تبِ داغی دارند!
بانه و سقز و دیواندره
خسته چون کولبرانشان
دلشان پر خون است
پهلوانانی دارم
چون مهاباد و ارومیه
نوگانشان
پای چوبه اعدام
تیرباران شدهاند.
همهٔ فرزندانم پرخشمند
یکزمان چون اهواز
گاه چون آبادان
یک به یک
می غرند
همگی منتظرند
به نجاتی که صدایش میآید از همه جا
با یقینی که چو بوی باروت
در دهان همهٔ میدانهاست
خانواده عصیانی ما میدانست!
عاقبت کوچه پر از غلغله شورش ما خواهد شد.