728 x 90

نباید ماه بفهمد

ماه درخشان
ماه درخشان

شبی از شبها ستاره‌ای به ماه گفت: راستی جریان چی بود اون شب که می‌گفتند عکس یک آخوند توی شما افتاده؟

ماه گفت: این دروغه. هر کی هم گفته لابد می‌خواسته مردم رو گول بزنه. من هیچوقت چنین چیزی توی صورتم دیده نشده. من همیشه ماه هستم.

ستاره گفت: ولی من یک شب شنیدم که توی زمین چنین چیزی می‌گفتند... و به همدیگه نشون می‌دادند.

ماه: من هم چهره‌مو بارها توی زهره نگاه کردم چنین چیزی ندیدم. آدم که خودشو نمی‌بینه! تازه من همیشه صورتم رو با نور خورشید می‌شورم

هیچ شهابی رو هم نمی‌ذارم به من نزدیک بشه که صورتم رو خونی کنه.

ستاره گفت: ما هم هر چه نگاه کردیم توی شما عکسی ندیدیم. اونم عکس یک آخوند!.

ماه گفت: ولی الآن چی؟

ستاره گفت: چطور مگه؟

ماه گفت: آخر برخی ستاره‌ها این حرف رو می‌زدند. و هر چه به اونها گفتم که این خبرها نیست قبول نکردند. هی گفتند برو صورتت رو بشور. من هم گفتم غلط کردین! من هیچوقت صورتم کثیف نمیشه. آخه من ماهم!. توی زمین هر مادری می‌خواد بگه بچه‌م قشنگه میگه یه پارچه ماهه. مث ماهه.

ستاره گفت «: از من ناراحت نشید. اما می‌خوام بگم که وقتی خیلی‌هاا این حرف را می‌زنن شما باید ببینین موضوع چیه؟

ماه گفت: یعنی شما هم می‌گین صورتم کثیفه؟

ستاره گفت: نه نه نه!... کثیف که نه... اما گاهی یه سایه‌هایی توش می‌بینم.

ماه گفت: لطفاً... خوب نگاهم کنید! ببینید الآن هم هست!؟

ستاره دوستش رو صدا زد و گفت: بیا ماه رو نگاه کن. ببین تو هم توی صورت ماه چیزی می‌بینی!

دو تا ستاره با هم به ماه خیره شدند و با دقت نگاهش کردند... . کم کم که چشمانشون به تاریکی شب عادت کرد سیاهی‌هایی توی چهره‌ٔ ماه دیدند.

ستارهٔ دومی گفت: به یک قیافهٔ آدم می‌مونه. اون دو تا گودال سیاه رو می‌بینی...

ستارهٔ اولی گفت: آروم حرف بزن...

دومی گفت: خط‌هایی هم اون پایین می‌بینم. و یک سیاهی بزرگ اون بالا.

بعد ستاره دومی به گریه افتاد.

اولی گفت: چرا گریه می‌کنی؟

دومی گفت: توی اون سیاهچاله که به کاسهٔ چشم می‌مونه چیزایی می‌بینم. اون ته ته! توی یک شبکهٔ خونین مثل این‌که کسانی دستهاشون رو برای نجات به هوا بلند کرده باشند.

ستارهٔ اولی گفت: گفتم یواش بگو! ماه نفهمه... ناراحت میشه.

ستاره‌ٔ دومی گفت باشه... . بعد عینکش را گذاشت روی چشمش. بعد گفت: حالا واضح‌تر می‌بینم... ببین اون نقطه نقطه‌ها اونجا زیرو بالای اون دو تا گودال چیه؟ شبیه به خال هست تقریباً.

ستارهٔ اولی گفت: باید ذره‌بین بیاریم... . بعد توی آسمون داد زد؟ آهای... . کی عینک ذره بینی داره؟

یک ستارهٔ دیگر که حرف اینها را می‌شنید خودش را کشید کنار آندو و گفت: بیا! عینک ذره بینی من رو بگیر تا خوب ببینی. من مدتهاست که دارم می‌بینم. برای همین اصلاً به ماه پشت کرده‌ام... . نگاهش نمی‌کنم. چون خوابهای بد می‌بینم.

ستارهٔ دومی گفت: یعنی شما از مدتها پیش اون عکس رو می‌دیدید؟ می‌تونین بگین اون دونه دونه‌ها روی پیشونی اون عکس تو صورت ماه چیه؟

ستارهٔ اولی هم پرسید: اون نخ‌های پایین صورتش اون طنابا... .

ستارهٔ سومی گفت: عذر می‌خوام. اصلاً هیچی... برین. برین بخوابین. آخه داستان خوبی نیست که من براتون بگم

ستاره‌ٔ دومی گفت: لطفاً با ما حرف بزنید. شما از مدتها پیش می‌دیدید؟

سومی گفت: آره بابا! از همون روز اول که اون دروغ رو گفتن من هی به ماه نگاه می‌کردم. اولش توی ماه هیچی نبود. اما سال به سال یواش یواش اون خط‌ها و نقطه‌ها پیدا شدند. سال به سال اضافه‌تر شدند و پررنگ‌تر شدند. بارها به‌شهابها گفتم بده که ماه قشنگ آسمون زشت بشه! بیاین کمک کنین! برین بزنین این تصویر رو توی ماه به هم بزنین. اما نتونستند. بعد که سال‌ها گذشت و هی تصویر زشت پررنگ‌تر شد دیگه رومو کردم اون ور که ماه رو نبینم.

ماه که منتظر پاسخ ستاره‌ها بود پرسید: ها... ؟ چی شد جواب من؟ توی صورتم چیز زشتی هست؟

ستارهٔ اولی که باید به ماه جواب می‌داد گفت: نه نه! توی صورت شما هیچ چی نمی‌بینیم. شما ماهین. مگه میشه سیاهی توی شما پیدا بشه؟ همیشه گفته‌اند یه آسمونه و یه ماه.

ماه گفت: نه! زهره هم هست. ولی از زهره هم که پرسیدم زهره هم همینو میگه. میگه هیچی توی چهره ت نیست. من هم از روز اول همین رو گفتم. بعضی از این سیاره‌ها شاید حسودند. شاید پیر شدن چشماشون ضعیف شده. حرفایی می‌زنند. بقیه هم باور می‌کنند. من ماهم! من آگه یه روز بفهمم چنین تصویر وحشتناکی توی صورتمه خودکشی می‌کنم. جدی میگم! چون اونوقت دیگه ماه آسمون نیستم.

ستارهٔ اولی گفت: نخیر! خیالتون راحت باشه که هیچ تاریکی یا خشی توی صورت شما نیست.

ستارهٔ سومی هم گفت: همونطور که خودتون گفتین از روز اول هم نبوده... . برین بخوابین. ما هم میریم بخوابیم.

آنها با هم خداحافظی کردند... .

اما ستارهٔ دومی خوابش نمی‌برد. گفت: هرچی هست از زمینه!. از اونجا سایه‌ها میان می‌افتن توی صورت بیچاره ماه... . آگه باورش بشه که توی صورتش یک عکسه... . خودکشی می‌کنه... . . بعد عینک ذره بینی دوستش رو که گرفته بود به چشمش زد و به زمین نگاه کرد... . و از وحشت به آرومی داد کشید: وای. خدا... ... چه وحشتاکه... اون چاله‌های سیاه هر کدوم یک زندانه. اون نقطه نقطه خالهایی که روی پوست اون عکس توی ماه می‌افته هر کدوم یک گورستانه. وای... چقدر زیاده... . اون طناب‌ها رو که سرش حلقه دارند ببین...

ستاره وحشت کرد... . جرقه‌هایی از زمین دیده می‌شد مثل این‌که چیزهایی منفجر می‌شد... .

ستاره با خودش گفت: کاشکی یکی فکری به‌حال زمین بکنه... کاشکی خدا یا خورشید کاری بکنه... . تا ماه هم نجات پیدا کنه... . . خدایا... گه یه روزی ماه بفهمه که توی صورتش اون عکس کثیف دیده میشه... . وای وای... . خدا کنه کسی فکری به‌حال زمین بکنه.

م. شوق

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/845a8952-9df2-4faf-b52b-225468642571"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات