ولادیمیر مایاکوفسکی
«در اینجا نمیخواهم هیچ قاعدهیی بهدست دهم که با آن کسی شاعر شود؛ که با آن کسی به شعر گفتن بپردازد. چنین قاعدهیی وجود ندارد. حقیقت این است که کسی قواعد هر شعری را وضع میکند که شاعر نام دارد.
من میخواهم درباره کار خود سخن بگویم، نه بهعنوان آموزگار، بلکه به نام دستاندکار. مقاله من جنبه علمی ندارد. من از کار خود سخن میگویم که به موجب مشاهدات و اعتقاد خودم، در اساس با کار دیگر شاعرانی که کارشان شاعری است، تفاوت اساسی ندارد.
شعر - تفاوت نگرش علمی با نگرش هنری
با عطش فراوان این مثال را بگویم و از آن قیاس کنم: ریاضیدان کسی است که خلق میکند، کامل میکند، قواعد را گسترش میدهد. کسی که برای نخستین بار قاعده «دو دوتا میشود چهار» را وضع کرد. ریاضیدان بزرگی است هر چند که با گذاشتن ۲تهسیگار پهلوی ۲تهسیگار به این نتیجه رسیده باشد. تمام کسانی که بعد از او آمدهاند ـ حتی کسانی که اشیاء بینهایت بزرگتر مثل لکوموتیو را با هم جمع کردهاند ـ ریاضیدان محسوب نمیشوند.
این حقیقت به هیچوجه اهمیت کار کسی را که به جمع لکوموتیوها میپردازد کاهش نمیدهد. کار چنین کسی، به هنگامیکه کار حملونقل دچار اختلال است چه بسا که صدبار گرانبهاتر از فلان قاعده ساده ریاضی باشد. اما نباید گزارش تنظیم و شمارش لکوموتیو را به «انجمن ریاضیات» فرستاد و تقاضا کرد که آن را مانند «نظریه هندسی لوباچفسکی» مورد مطالعه و بررسی قرار دهند.
ممکن است به من ایراد کنید که با چشم باز غیب میگویم و مسألهیی بسیار واضح را توضیح میدهم. به هیچوجه چنین نیست.
۸۰درصد نوشتههای مقفی ـ که به اشتباه به آنها شعر میگویند ـ به این دلیل چاپ میشود که سردبیران مطبوعات ما هیچگونه تصوری از شعر که چه بوده و هست را ندارند، یا اساساً نمیدانند که چرا وجود شعر لازم است.
سردبیرها جز این سخن چیزی نمیدانند که «از این یکی خوشم میآید» و «از این خوشم نمیآید».
فراموش میکنند که ذوق و قریحه چیزی است که میتوان پرورش و گسترش داد. حتی سردبیرها اعتراف کردهاند که جرئت ندارند شعرهای رسیده را پسبفرستند؛ زیرا نمیدانند دربارهی آنها چه بگویند.
این را نیز میگویم که وضع قواعد شعری به خودی خود، هدف شاعرانهیی نیست.
شعر - طبقه اجتماعی: تعیینکننده مقتضیات هنری
موقعیتهایی که باید تحت ضابطهیی درآید و لازمهاش وجود قواعد است از پیش به حکم زندگی در مقابل ما قد راست میکنند. وسایل تعیین ضابطه، هدف قواعد، بهوسیله طبقه اجتماعی و مقتضیات مبارزهیی که در پیش داریم تعریف میشوند.
مثلاً انقلاب، زبان خشن میلیونها مردم را وارد بازار کرده است. زبان کنارشهریها وارد خیابان اصلی شهر شده و زبان حقیر و فقیر روشنفکران را نابود کرده است. زبان به دوران تازهیی قدم گذاشته است. حال چگونه باید این زبان را شاعرانه کرد؟ قواعد و قوافی قدیمی ما: مهربان، جاودان بکار نمیآیند. چگونه زبان کوچه را وارد شعر کنیم؟ و چگونه شعر را از این اختلاطها نجات دهیم؟ بیهوده است اگر بکوشیم تا با فلان بحر شعری ـ که مخصوص حرفهای درگوشی است ـ هیاهوی کرکننده انقلاب را منعکس کنیم. نه، باید با یک ضربه، همهی حقوق اجتماعی را در زبان نو وارد کنیم. بهجای نغمهسرایی، فریاد بکشیم. بهجای خواندن لالایی، طبل بزنیم.
«بلوک» میگوید: بگیرید پای انقلاب را.
من گفتهام: صفهای راهپیمایی را بگسترید.
بس نیست که نمونههایی از شعر نو بیاوریم. بس نیست که از قواعدی که کلام در مردم تأثیر میگذارد، سخن بگوییم. باید که اضافه بر آن این تأثیر را محاسبه کرد، بهنحوی که کلام حداکثر مدد را به طبقه اجتماعی ما برساند. بس نیست که چون بلوک بگوییم «دشمن خستگیناپذیر گوش به زنگ است»؟ باید به روشنی بیان کنیم یا دستکم این امکان را بهوجود آوریم که چهره دشمن بیخطا و اشتباه، مصور شود.
بس نیست که صفهای راهپیمایی را بگستریم باید که این گسترش با کلیه قواعد مبارزه مردم تطبیق داده شود. ۱۰۰سال پیش عروضشناسان ما اشعار عامیانه را شعر نمیدانستند. من به این وزن شعر سرودم و ورد زبان کوچه شد. منتقدین بههنگام فرصت، میتوانند پایههای قواعد این وزن را کشف کنند.
شعر - آنجا که شعر آغاز میشود
نوآوری لازمهٔ کار شاعری است. مادهٔ کلمات، تجربیات شاعر درباره زبان و محاوره باید بازآفریده شود. مسلماً نوآوری این نیست که هر آن از حقیقت تازهیی دم بزنیم.
دگرگونی بحرها و شیوهها و قواعد شعری کار هر صبح و شام نیست. میتوان به ادامه اینها، نفوذ دادن اینها و گسترش اینها پرداخت. حقیقت «دو دوتا چهارتا» به تنهایی حقیقتی زنده نیست و نمیتواند باشد. باید شیوه اعمال این حقیقت را دانست. باید کار کرد که این حقیقت زنده شود. باید با شواهد زیاد نشان داد که این حقیقت متزلزل نیست.
شعر از جایی آغاز میشود که غرضی هست و تمایلی و آهنگی. به نظر من شعر «من در جاده تنهایم» دعوتی برای به گردش رفتن است. آخر تنهایی، کسالتآور است. و ای کاش میتوانستند شعری با این قدرت بگویند که مردم را در«کوپراتیو» گرد هم آورد.
شعر - صوری بودن قواعد شعری / الزامات کار شاعر
در کار شاعری جز چند قاعده برای شروع کار وجود ندارد. تازه این قواعد هم کاملاً صوریاند. درست مانند شطرنج که حرکات اول تقریباً مشابهاند، اما در مرحله بعدی باید خود شما طرح حملهٔ تازهیی را ابداع کنید. نابغهترین حرکت در دست بعدی بکار نمیآید. حریف وقتی درمیماند که حرکت شما غیرمنتظره باشد. درست چون قافیههای غیرمنتظر در شعر. با توجه به این مطلب، قواعد لازم برای شروع کار شاعرانه کدام است؟
اول: وجود مسألهیی در جامعه که حل آن جز با اثر شاعرانه قابلتصور باشد؛ یعنی «سفارش اجتماعی». (لازم است که بررسی خاصی صورت گیرد تا معلوم شود که سفارش عملی با سفارش اجتماعی رابطهیی ندارد.)
دوم: استشعاری روشن یا بهتر بگویم احساس کردن تمایلات طبقهٔ اجتماعی خود (یا گروهی که نمایندهٔ آن هستید).
سوم: ماده و مصالح کار؛ یعنی کلمات. غنی کردن مداوم مخزنها و انبارههای مغز از کلمههای لازم و بلیغ و کمیاب و ابداعشده و ترکیبیافته و جز اینها...
چهارم: وسایل و ابزار کار: قلم، مداد، ماشین تحریر، تلفن، لباسی که با آن بشود شب به گوشهیی پناه برد و دوچرخهیی که بشود به سردبیران سرزد. یک میز تحریر مجهز. چتری که بشود زیر باران هم نوشت. مسکنی که چند قدم فضا داشته باشد... ارتباط با یک خبرگزاری که بفهمید در شهرستانها چه چیزی جالب است...
پنجم: داشتن عادت به کار و داشتن روش کار. کار روی کلمات. و این امر بینهایت شخصی و انفرادی است و فقط بر اثر سالها ممارست بهدست میآید.
مثالی بزنم: «سفارش اجتماعی»: ساختن سرودی برای واحدهای سرخ که عازم پترزربورگ هستند. / مادهٔ کار: لغات و گفتار سربازان. / وسیله کار: یک تهمداد کهنه. / راه و زمینهٔ کار: شعر عامیانهٔ مقفی.
شعر - انرژی شعر
وزن، قوت و قدرت اصلی و نیروی اساسی شعر است، اما تبیینشدنی نیست. میتوان گفت که وزن در شعر چیزی است مانند مغناطیسربا و نیروی برق: اینها صورتی از انرژی هستند. ممکن است در چند شعر وزن به یک گونه باشد و حتی در تمام آثار شاعر. این امر موجب یکنواختی کلام نمیشود، زیرا ممکن است وزن چنان پیچیده و چنان به قالب آوردنش دشوار باشد که نتوان هیچگاه به انجام کار رسید، حتی با چند شعر طویل...
کسی که برای نخستین بار در زندگی قلم به دست میگیرد و میخواهد شاعر بشود، احتیاجی به نوشته من ندارد. کسی به این مقاله نیاز دارد که بخواهد به رفع همهی موانع شاعر بشود؛ کسی که با علم به این نکته که شاعری دشوارترین کارهاست بخواهد از وسایل و عواملی که رنگ عرفانی گرفته است، اطلاع یابد.
شعر - قابهای کهنهیی که باید عوض شوند
بهعنوان نتیجه باید بگویم:
۱ـ شعر، صنعت است. دشوارترین صنعتها، پیچیدهترین صنعتها. اما با این همه صنعت،
۲ـ کارآموزی در کار شعر، آن نیست که یاد بگیریم چگونه نمونهٔ مشخص و محدودی از آثار شعری تدارک ببینیم، بلکه مطالعه و بررسی، وسایل همهجانبهٔ کار شاعری است. مطالعه روشهای علمی این صنعت است که ما را در آفریدن روشهای دیگر مدد میکند.
۳ـ نوآوری در موارد و مصالح کار و نیز در اسلوبها و روشها، برای هر کار شاعرانهیی الزامی است.
۴ـ کار شاعر باید هر صبح و شام باشد تا بتواند به کار خود تسلط یابد و خزینههای شاعری را انباشته کند.
۵ـ داشتن یک یادداشتنامه و دانستن راه استفاده از آن مهمتر است تا بیخطا، اوزان و معیارهای کهنه را آزمودن.
۶ـ بیهوده است که کارخانهٔ بزرگ شعرسازی بنا کنیم که آجر شعر بیرون دهد. باید به جلفیها و سبکسریهای غیرعاقلانهٔ شاعری پشت کنیم. باید وقتی قلم به دست بگیریم که جز شعر، وسیلهٔ تبیین و تشریح دیگری نباشد. نباید به کار شاعری پرداخت جز هنگامی که «سفارش اجتماعی» بهوضوح احساس شود.
۷ـ برای آنکه شاعر مفهوم سفارش اجتماعی را بهدرستی دریابد، باید در مرکز وقایع و رویدادها باشد. باید فرضیهٔ اقتصادی بداند، زندگی واقعی را بشناسد. در دید علمی تاریخ نفوذ کند. اینها برای شاعر ـ در قسمت اساسی کارش ـ مهمتر از کتابهای حقیر قرون وسطایی اساتید خیالپرست است که به افکار کهنه، رنگ ابدیت میبخشند.
۸ـ برای آنکه سفارش اجتماعی به بهترین وجهی اجرا شود، باید پیشتاز طبقهٔ خود بود. باید با این طبقه بود و در همهی جبههها جنگید. باید افسانهٔ هنر بیاعتنا با سیاست را ریزریز کرد. این افسانهٔ مندرس امروز با صورتی تازه خودنمایی میکند.
۹ـ قضاوتهای مبنی بر اتفاق و تصادف، داوریهای انفرادی و ابراز سلیقههای بیاساس هنگامی بهدور ریخته میشود که هنر را از دیدگاه صنعت ببینیم. تنها این دید، انواع مختلف کار ادبی را پهلو به پهلو قرار میدهد. بهجای استدلالهای عرفانی درباره شعر، به کمک این وسیله میتوان به مساله نزدیک شد و گفت که اکنون زمان آن رسیده است که میتوان با تعریف و کیفیت شاعرانه، مشکل را حل کرد.
۱۰ـ آنطور که بعضی ادعا میکنند نمیتوان «حکاکی» و شیوهٔ پرداخت(تکنیک) شعری را بهخودی خود دارای ارزشی دانست اما با این همه همین کار است که شعر را قابلاستفاده میسازد. فقط با اختلاف در «وسایل» کار روی شعر است که تفاوت شاعران آشکار میشود. فقط با آگاهی و کوشش در راه بهتر شدن، گرد کردن مواد و تنوع شیوههای کار است که از یک نفر هنرمندی حرفهیی بهوجود میآید.
۱۱ـ فضا و محیط شاعرانهٔ روزمره نیز، مانند عوامل دیگر بر آفرینش آثار اصیل هنری تأثیر میگذارند. باید که حتی گفتگوهای خصوصی شاعر نیز بر اساس آفرینش شاعرانهٔ او، با سایر مردم تفاوت داشته باشد.
۱۲ـ ما هرگز ادعا نمیکنیم که مالک منحصر به فرد رازهای آفرینش شعریم، اما میگویی که ما تنها کسانی هستیم که میخواهیم این رازها را کشف کنیم. تنها کسانی هستیم که تحسینهای نیمهاشرافی و نیمهمذهبی را نمیخواهیم تا بعد با آن تجارت کنیم.
کوشش من کوشش فروتنانهیی شخصی است. کار من این است که از کارهای نظری دوستان زبانشناس استفاده کنم. این زبانشناسان و لغتشناسان باید درباره مواد و مصالح دوران ما کار کنند و مستقیماً به مددکار شاعرانهیی که در پیش است، بشتابند. اما این بس نیست، باید که دستگاههای آموزش و پرورش تودهها، اساس تبلیغات زیباییشناسی کهن را ویران کنند».
تهیه و تنظیم:
س. ع. نسیم