پاک، چون ژالهٔ یک صبح پر از عطر بهار،
در دل ما شکفد از نفست، لاله، هزار
از شمیم نفست، تُنگ شکر شد، دل تَنگ
با تو دل شد نفس قمری و آوای هُزار
آسمان با تو شد آبی، رخ ما از تو شکفت،
با تو این میهن غمدیده شود، غرق شرار
خانهٔ تو دل ما، پنجره اش، خوشهٔ اشک
نام توفانی تو از دل ما برده قرار
میتوان تاخت بر ابریشم آوارهٔ باد،
با تو شد قاصد و پرواز نمود از سر خار
با تو انسان چو پرستوی رها در دل ابر،
با تو انسان همه آزادی و آگاهی و کار
هر چه زنجیر ستم میگسلد از قدمت،
در رهت میشکفد غنچهٔ دلهای فگار
قاصد پاکی و عشقی و سبکبالترین،
پیک امیدی و رویت، همه آیینهٔ یار.
ع. طارق