نزدیک یک و نیم سال بود که در سلول انفرادی زندان گوهردشت فقط با مورس از طریق دیوار با همبندیهای مجاهدم در ارتباط بودم. هیچ دفتر و قلمی یا کتابی نداشتیم. حتی قرآن هم ممنوع بود. تلاش میکردیم صحبتهای برادر مسعود، آیات قرآن و سرود و ترانههای اصیل و خاطرهانگیز را حفظ کنیم. علاوه بر قلم و دفتر و ... خیلی چیزهای دیگر هم ممنوع بود از جمله هر گونه ورزش کردن و مورس زدن یعنی حفظ ارتباط با سایر هم بندیها که این یکی از گناهان سنگین و کبیره در زندان بود و شدیداً تنبیه میکردند. با این حال روزی حدوداً ۵-۶ساعت صرف مورس زدن و خبر و تحلیل منتقل کردن و یا صرف کار تشکیلات و مناسباتمان میشد.
در همین شرایط ـ ماه رمضان سال۶۳ ـ روزی صدای خواهری را از سلولهای پایین شنیدم. من در سالن ۱۶ گوهردشت بودم و بند پایین ما خالی بود و این خواهر را تنها آورده بودند. فردای آن روز موفق به وصل ارتباط از طریق مورس با او شدم فهمیدم او را تنهایی از بند خواهران به سلولهای طبقهٔ پایین آورده بودند و در حین مورس زدن دستگیرش کردند. من صدای داد و فریاد او را میشنیدم. شب اول مدتها در میزد که افطاری به او بدهند که بعد از مدتی جوابی نیامد. روز دوم شنیدم که میگفت این دومین شبی است که بدون افطاری و بدون سحری باید روزه بگیرم. نصفهٔ شب با مورس به من گفت مرا تنبیهی اینجا آوردند راهرو کاملاً تاریک است و معلوم نیست پشت در کسی هست یا نه، بگذار هوا روشن بشود با هم مورس میزنیم. برای من و دوستانم که چند سال در همین سالنهای انفرادی گوهردشت با هم مورس میزدیم این کار عادی بود. سلولهای کناریام، روبهروییام، سالن روبهرو همه نفراتی بودند که شب و روز ـ با مورس ـ با هم بودیم و طی ماههای متوالی روزانه تحلیل جمعبندی یکساله برادر را با مورس گرفته بودیم و بعد از شروع ارتباط با این خواهر توانستم جمعبندی یک ساله را به وسیلهٔ مورس طی چند ماه به او منتقل کنم. این تحلیل برای او که تشنهٔ همین خبرها و تحلیلها بود مثل چشمهای گوارا بود.
او میگفت برادری بهنام فریبرز در بند برادران در همان گوهردشت دارد که ۴سال کوچکتر از او است بعدها فهمیدم که نام خودش فهیمه جامع است.
او ترانهها و اشعار زیادی بلد بود و برای من با مورس میزد. شعر شکنجه شعر به بام خون و خاکستر. اما یکی از خاطره انگیزترین شعرهایش مرغ سحر بود که با مورس به من منتقل کرد. هر ۱۰-۱۵ ضربه با ترکیبی خاص یک حرف و کم کم کلمات و بعد جمله بعد شعر. آن روزها اصلاً موبایل نبود تلفن هم نبود نه تنها کلمات مرغ سحر را، بلکه نحوه خواندن مرغ سحر را که کجا مکث باید بکنی و کجا کسره باید بدهی، همه را با مورس و با علاقهمندی زیاد منتقل میکرد. مثلا میگفت: «جانب عاشق نگه ای تازه گل از این بیشتر کن بیشتر کن . ». . با مورس میفهماند که باید زیر شین کسره بگذاری مثل بیشتر معمولی خوانده نشود.
الان که به یاد استاد شجریان در هر خیابانی جوانها مرغ سحر میخوانند که هم شکایت از صیاد و بیداد طبیعت در چیدن گل عمر شهیدان است و هم فریادی بلند علیه بیداد زمانه تمام آن ایام و خاطرات برایم زنده میشوند. انگار شهیدان را با همان بدنهای شکنجه شده در خیابان و میان مردم میبینم که میگویند:
نو بهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژالهبار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس، ای آه آتشین!
دست طبیعت! گل عمر مرا مچین
جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این
بیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن
مرغ بیدل! شرح هجران
مختصر، مختصر، مختصر کن ...
بعدها فهمیدم او یعنی خواهر فهیمه جامع که دانشجوی دانشگاه کرج بود و برادرش فریبرز دانشآموز بود، هر دو در قتلعام ۶۷ همراه با ۳۰هزار گل سرخ و عاشق پر پر شدند.
داریوش احمدی