همه باید به خیابان برویم
بر کف دست، سر و جان برویم
مثل موج از دل هر خانهٔ خویش
به در آییم و به طوفان برویم
وطنم قلعه زندان شده است
رو سوی قلعه زندان برویم
ای چهل ساله اسیر دد و دیو
وقت آن شد سوی دیوان برویم
دیر شد، وقت نداریم بیا
بشتابیم و خروشان برویم
عنکبوتی شده این خانهٔ خصم
ما چنان عاصفه، غران برویم
خون آبان به رگ خود جوشان
رو سوی محو زمستان برویم
خوک و کفتار در این خاک افتاد
همچو شیران، سوی خوکان برویم
م. شوق