با الهام از پیام رئیسجمهور برگزیدهٔ مقاومت در رثای مجاهد شهید زهرا رجبی ـ در اسفند ۷۴
دلنوشتهای سوزان که با این شعر آغاز شده بود:
«بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران...»
رفتند شرزه یاران، رفتند شبشکاران
رفتند و رفت از شهر، سردار سربداران
رفتند و قلب شرحه، از شرح عشق آنان،
بر دفتر آتش افکند، با جمله بیقراران
با بالهای آتش، در آفتاب خفتند،
از آفتاب گفتند، در چشم خیس یاران
رفتند و رفت از دل، نقد شکیب و طاقت
رفتند و خفت در خون، قلب شراره باران
...
ای شعر آبی صبح، در دیدگان شبنم!
آه! ای زلال چشمه، در چشم کوهساران!
ای خون تو رهایی، ای نام تو ترنم!
ای پاکی صدایت، در مویههای باران!
داغ محبت تو، در پارهٔ جگر داشت،
هر لالهای که رویید، از دشت داغداران
مریم چو در رثایت، سوز نهان عیان کرد
خونابه ریخت خامه، چون چشم غمگساران:
«بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران».
ع. طارق