مرگزای و مرگزی و مرگبار
زهر میبارند قومی خونگسار
برگبرگ از شاخههای زندگی
جان مردم میفتد بر هر گذار
رفته پاییز و زمستان میرود
لیک زرد است و پریشان نو بهار
رودی از سوز و فغان و درد و آه
میخروشد سیل وار از هر کنار
آسمان گوید نمیبارم دگر
چشم مردم ابر دارد اشکبار
نکبتی از پشت نکبت میرسد
از نفسهای ددان بیمهار
رد شو ای میهن از این دریای رنج
پای بر امواج، چون موسی گذار
آذرخشی داغ سوزان شو ز خشم
بر سر فرعون عصر آذر ببار
خواندهام تاریخ آلام تو را
عصرهای زخمخیز رنجبار
باز از جاخاستی ققنوس وش
باز بگرفتی ز سر، نوروزگار
بادهای جور برتو تاختند
بر سر و باروی ات ای زیبادیار
بیستون بودی پر از فرهادها
ایستادی پیش تندر پایدار
باز همدم، زادگانت، همنفس
جمله با هم یار و همیار و نگار
ساقههای بازوان در هم گره
جنگلی سبز و تناور استوار
بام دنیا بوده ای! ایران ما!
جنگلی زیبا، فلاتی پربهار
سرزمین شادمانیها و نور
مهربانی و امید و افتخار
باز شیرانت کنند از خاک تو
هر دد کفتارخو را تار و مار
های ای ایران شیران غم مدار
بر بهاری شادمان، امیدوار
زندگانیزای و فرداآفرین
رد شو از این قیرگون شبهای تار
م. شوق ۱۵اسفند ۱۳۹۸