نه! این آتش از آنها نیست کز ما بازگیریدش
نه این اخگر از آنها نیست کان را بفسرانیدش
تب عدل است و شوق جنبش است و عشق آزادی
هر آن کس چشم دیدن داشت در این دیدهها دیدش
چهل سال است میرزمد درین پیکار جانانه
سرپا ایستادهست و نمیشاید خمانیدش
نگاهش بارها در چشم بیجان بیتلألؤ شد
ولی آن شعله را از دیده، کی؟ شاید برانیدش
کنون با هر چه خونریز و به دهها طرح قتلعام
به هر گوشه، بتازید و بجویید و بیابیدش
مگر از عمق زندانها نیآمد قلب تهران شد؟
حنیف تیرباران را ندیدی بیشماران شد؟
سه قطره خون حق بود و چکید آن صبح خردادی
نماد عزم همواره، به چشم رهسپاران شد
نکُشتی سیزده ساله مگر مصباح خردش را
ندیدی سی هزارش را که نسل سربداران شد؟
نباریدی هزاران موشک اسکاد بر فرقش؟
ندیدی باز برجا ماند و قلب شب شکاران شد؟
نبردی نابرابر بود در چل سال پشت سر
تو بر خاکی که از او بود، او آواره بر هر در
عجب جنگی؟ در این چل سال من دیدم درین سنگر
عجب رزمی علیه تو، توای دجال غارتگر
تو بر کِشتی و او بر موج ناآرام و پرگرداب
تو بر دژهای مستحکم، و او در دشت بیسنگر
عجب جنگی در این سی سال دیدم من در آن تنگه
تو در دستت هزاران تیغ و او بر پشت خود خنجر
تو با اف ۴ و با اف ۵ با شلیک از آن اوج
و او مجروح و غلطان در دل صحرا چو گل پرپر
تو دستت پشت آن درها به کار خدعه با تاراج
و او در خانهٔ بگشوده در، بیخیل و بیلشکر
شبیخون میزدی از هر طرف بر او به نآگاهان
و او با شعلههای آتش از هر دام میزد پر
چه جانهایی که در آتش، نداهایی چنان آرش
سر بازارهای این جهان، گشتند خاکستر
عجب جنگی که من دیدم به هر سویی که چرخیدم
تو را دیدم چه مستأصل، و او را پای کوبانتر
تو با همدستی آن نابکاران سیاست باز
و او با صدق و با اسناد و با قانون و با دفتر
تو کوشیدی که بنیادش بپاشانی فرو ریزی
تو باطل بودی و با حق، بنایت شد که بستیزی
تو بستی راه آب و نان به روی اشرف محصور
که با تیر و تبر در وی هراس و یأس انگیزی
و لیکن پیش روی تو، هزاران اشرف استادند
چه رزم بینظیری بود، چه عشق غیرت انگیزی
کنون این صحنهای دیگر از آن پیکار در اینجاست
ز من بشنو همان بهتر که از میدان تو بگریزی
نگاه این یلان و این شکوه و دست خالیشان
برانگیزانده شوری را به هر تهران و تبریزی
به هر آتشکده فرزند ایران شورشی گشته
ازین اخگر گرفته عزم، چه برق و تیغهٔ تیزی
سخن کوتاه میسازم، لزومی نیست من گویم
ز هر کوی و کران هر سال بشنو موج برخیزی
تب عدل است و شوق جنبش است و عشق آزادی
هلا دژخیم! آن بهتر کزین میدان تو بگریزی
م. شوق