احساس غربت
باران، زمین گل، هزاران حرف بی تو
در سایت خواندم احتمال برف بیتو
سمت افقها یک نگاه ژرف بی تو
حتی غزل گفتن ندارد صرف بی تو
احساس غربت باز افتاده به جانم
کفتار اینجا تکیه جای شیر کرده
بغضی میان سینهی من گیر کرده
ماشین زن بیروسی را زیر کرده
شاید جهان رو به عقب تغییر کرده
تفسیر با تو، تو بگو تا من بدانم
دور است آزادی و من در راه، در راه
با کفشهای پاره اما سخت همراه
گهگاه سیگاری به لبها میکشم آه
از عمر رفته بیست، سی، نزدیک پنجاه
احساسم اما باز میگوید جوانم
عمری که رفته جای خوبی رفته با تو
با نقد جان، نه نسیه و نه سفته با تو
ای کاش بودم دستکم یک هفته با تو
یک روز نه یک لحظه قلبم تفته با تو
میشد در این سرمای سختی که در آنم
یک آسمان گنجشک با پرهای کنده
کوچه به کوچه خانه با درهای کنده
یک شهر آدمهای با سرهای کنده
این آفت، انگار عشق را از پایه کنده
من بی تو از درکش همیشه ناتوانم
تنهاتر از قله کسی در اوج داریم؟
زخمیتر از سربازهای فوج داریم
عاشقتر از پروانه و گل زوج داریم؟
دیوانهتر از های و هوی موج داریم؟
مخلوطی از اینهاست گویا در نهانم
این سالها پشت تو بیپروا صفا داشت
قلبم اگر گهگاه زخمی در خفا داشت
هر بار لبخند تو را دیدم شفا داشت
کارش درست است آن که با رسمت وفا داشت
من هم خدا را شکر ازین دست عاشقانم
الف. مهر