روزی به سیاحت، به بازار شدم. جوانان بریده دست بسیار بدیدم.
بر سبیل سوال، علت جویا شدم. جوانی در سخن آمد که: کارگر بودم ماهها مزدم ندادند، از کثرت فاقه، به دکانی دست برد زدم، گرفتند و دستم ببریدند به جرم دزدی!
پیری بر کنارهٔ بازار به کنایه مرا گفت:
جرمش از آن است که سرقت نمیداند و رسم دزدی را به نکویی بهجای نمیآورد.
رسم زمانهٔ ملایان است که چون آفتابه بدزدی دستت ببرند، اما چون اموال همه خلق به ارقام نجومی غارت کنی. تو را بر صدر نشانند و معترضان را به حبس فرستند.
خواهی که شوی غنی زد زدی
بنمای تو اقتدا به قاضی
هر قدر که بیشتر ربودی
قاضی ز تو بیش هست راضی
بر سبیل سوال، علت جویا شدم. جوانی در سخن آمد که: کارگر بودم ماهها مزدم ندادند، از کثرت فاقه، به دکانی دست برد زدم، گرفتند و دستم ببریدند به جرم دزدی!
پیری بر کنارهٔ بازار به کنایه مرا گفت:
جرمش از آن است که سرقت نمیداند و رسم دزدی را به نکویی بهجای نمیآورد.
رسم زمانهٔ ملایان است که چون آفتابه بدزدی دستت ببرند، اما چون اموال همه خلق به ارقام نجومی غارت کنی. تو را بر صدر نشانند و معترضان را به حبس فرستند.
خواهی که شوی غنی زد زدی
بنمای تو اقتدا به قاضی
هر قدر که بیشتر ربودی
قاضی ز تو بیش هست راضی
الف صحت