بمیر ای دیو، آهای چنگ در خون بردهٴ جرار!
بمیر ای بومِ خون آشامِ نکبتزای زشت افکار!
بمیر ای گامهایت، چون نفسهای خزان، پر مرگ،
بمیر ای غار تاریک پر از خفاش ظلمت بار!
بمیر ای دیو، آه! ای اژدهای زندگانی سوز،
برو! از سرزمین من، برو! همواره و هر بار
بسا در قعرِ قیرینِ شبان، خون رفت ازین میهن،
بسا خاکستر آمد، شهرها و کوچه و بازار
بسا نوباوگان زندگی نادیده، در تابوت،
بسا شیون، بسا ناخن کشیدن بر گل رخسار
بسا نعشِ چکاوک بر درختان تبر خورده،
بسا آوازها و خندههای مرده بر دیوار
عروسکها بسا در دست طفلان، بسته آبی چشم،
بسا معصوم رؤیاهای کوچک، خفته در آوار
...
بمیر! ای دیو! آه! ای دشمنِ لبخند و شور و عشق!
بمیر! ای خصمِ باران و نسیم و چشمه و گلزار!
ع. طارق