در آستانهٔ روز جهانی کارگر
یادی از شعری کنیم که در سالهای ۱۳۵۷ و ۵۸ زبانزد ادبیات و شعر مترقی آن زمان بود. چه جوانهای شورمند و مشتاق آزادی و برابری و عدالت که این شعر را زمزمه میکردند و چه روزنامهها و مجلهها و نشریات گروهها که این فکرهای زیبا و نغز را تکثیر مینمودند.
شاعر خوبش خسرو گلسرخی است و مضمونش، پرداختن به یکی از رنجهای بشری در قرنهای متمادیِ زندگی لای چرخدندههای هیولای فاصلهٔ طبقاتی. نسل جوان آن روزها و آن ماهها چه رؤیاهای زیبا و خوشایندی از نبرد با فاصلهٔ طبقاتی و رسیدن به مرتبت و منزلت برابری اجتماعی داشت. نبردی که از قرنها مبارزات بشری آمده و به آن نسل بهارث رسیده بود؛ اما این نبرد و تحقق سودای اجتماعی آن، در سایهٔ همای مهر آزادی میسر و ممکن بود. همان آزادی که نخستین قربانی ارتجاع انحصارطلب و اشرافیتزیستیِ حاکمان نگاهبان اختناق و دیکتاتوری گشت...
حالا شعر خسرو گلسرخی بار دیگر مضمون اجتماعی و طبقاتیاش بارها و بارها بیشتر از آن زمان که این سطور را مینوشت، مصداق واقعی و ملموس در میهن ما ایران یافته است. حالا ارابههای استثمار کارگران و زحمتکشان، بر چرخهای جنایت و چپاول و تجاوز و خرافه درگردشند. حالا نمودهای استثمار و بهرهکشی به وسعت یک میهن گسترده شده است. حالا معلمان ایرانزمین در شهر و روستا و محله و خانهها فریاد میزنند:
«بچهها در جزوههای خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست...»
س. ع. نسیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«یک با یک برابر نیست»
«اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و
آن که قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقرهگون، چون قرص مه میداشت بالا بود
وآن سیهچرده که مینالید، پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو میشد.
حال میپرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگردید؟
یا چه کس دیوار چینها را بنا میکرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم میگشت؟
یا که زیر ضربه شلاق له میگشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد؟
معلم نالهآسا گفت:
بچهها در جزوههای خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست...»
خسرو گلسرخی