در شبی ابریشمین، چون کاسهی سیماب تازه ماه، میلغزد
میان سایههای وهم،
نرمانرم
شانهسایان روی شانه،
چهره پرآزرم
خفته در رؤیای گنگ لحظههای مست؛
جام نو از ماهاشان در دست
کاج ها -پچ پچ کنان- با هم چه میگویند؟!
میان سایههای وهم،
نرمانرم
شانهسایان روی شانه،
چهره پرآزرم
خفته در رؤیای گنگ لحظههای مست؛
جام نو از ماهاشان در دست
کاج ها -پچ پچ کنان- با هم چه میگویند؟!
...
ماه میلغزد، به دست ابریق سیمین، دست دیگر جام
پای ورچین پای ورچین
لابلای گفتگوی شاخههای خفته در ایهام
ماه میلغزد، به دست ابریق سیمین، دست دیگر جام
پای ورچین پای ورچین
لابلای گفتگوی شاخههای خفته در ایهام
پیش از آنکه باد، با آشوب مرطوبش وقار سبز افرا را به هم ریزد
باز پنداری، در سکوت شسته با نقره،
پشت پلک کهکشانها، عاشقی آواز میخواند؛
سینهاش دریای ناآرام
کنجها را آشفته با رفتار گنگش سخت ناهنگام
آه! آیا او همان یار است؟
پنجره از واژههای باز سرشار است
پشت پلک تازه احساس
شعر بیدار است
ماه میلغزد پایورچین، پایورچین
از بلند گردههای ابر
روی کوتاه سر دیوار
شعر میلغزد، بینیاز واژه، حیرتبار،
...
آیا او... ؟
ع. طارق.
باز پنداری، در سکوت شسته با نقره،
پشت پلک کهکشانها، عاشقی آواز میخواند؛
سینهاش دریای ناآرام
کنجها را آشفته با رفتار گنگش سخت ناهنگام
آه! آیا او همان یار است؟
پنجره از واژههای باز سرشار است
پشت پلک تازه احساس
شعر بیدار است
ماه میلغزد پایورچین، پایورچین
از بلند گردههای ابر
روی کوتاه سر دیوار
شعر میلغزد، بینیاز واژه، حیرتبار،
...
آیا او... ؟
ع. طارق.