صبح است، پنجره باز است و آفتابی هست
باران هم آمده در جوی مشت آبی هست
بادی که میوزد کمی از عطر باغها دارد
در قلب کوچک گنجشک التهابی هست
من هم نشسته پشت میزم و در روی میز کار
از شرحهای رفتهی ایران دو سه کتابی هست
و در کنار من به پشت سرم این طرف ترک
یک عالمه مجله به یک غرفة کتابی هست
تقویم روی میز به من میدهد نشان
شهریور است و یاد هیاهای انقلابی هست
من یاد یک ستاره میافتم که پیشتازی کرد
دیدند خلق به شب رودی از شهابی هست
باقی چه شد. کتاب مرا میکشد که بخوان
صدها سؤال و به هر یک تو را جوابی هست
صبح است و پنجره باز است و آفتابی هست.
باران هم آمده در جوی مشت آبی هست
بادی که میوزد کمی از عطر باغها دارد
در قلب کوچک گنجشک التهابی هست
من هم نشسته پشت میزم و در روی میز کار
از شرحهای رفتهی ایران دو سه کتابی هست
و در کنار من به پشت سرم این طرف ترک
یک عالمه مجله به یک غرفة کتابی هست
تقویم روی میز به من میدهد نشان
شهریور است و یاد هیاهای انقلابی هست
من یاد یک ستاره میافتم که پیشتازی کرد
دیدند خلق به شب رودی از شهابی هست
باقی چه شد. کتاب مرا میکشد که بخوان
صدها سؤال و به هر یک تو را جوابی هست
صبح است و پنجره باز است و آفتابی هست.