برای رفتن مرضیه
خبر به گل نرسانید! روح بستان رفت
ز باغ ملت ایران هزار دستان رفت
شکوفه سر ز گریبان نکرده میخشکد
که روح سبز بهار از تن گلستان رفت
ز شاخههای گل آوای عندلیب پرید
که شور بیهشی از جان میپرستان رفت
بهار را چه تسلی دهم که از بر او
حریف یک تنهٔ صولت زمستان رفت
برای ما ز سحر خواند و از طلوع و نوید
پرستوی که کنون از سر شبستان رفت
در بهشت به رویش ز شوق بگشایند
که آن هزار ترانه، به سوی بستان رفت
م. شوق