گفتیم میآییم باز، یکروز در باروت خشم
امروز روز آمدن، شد، آمدیم بگشای چشم
دژخیم زندانساز دد!... بس قفل و زندان ساختی!
بر پیکر ایران ما، بس تیغ و پیکان آختی
امروز ما بازآمدیم تا قفل و زندان بشکنیم
وز خاک در زنجیر خود زنجیر دیوان بشکنیم
گفتیم میآییم باز از هر نشیب از هر فراز
بازآمدیم تا طی کنیم این دور درد جانگداز
از شهرهای شورشی ما نسلهای شورشیم
چون بحر آتش آمدیم ما آرشیم و کورشیم
گفتیم از روز نخست کس مینخارد پشت ما
جز جان خون آغشت ما، جز ناخن انگشت ما
اینک چو توفان آمدیم توفان بود در مشت ما
اینک سلیمان آمدیم دریاست در انگشت ما
ما همچو خورشید آمدیم گو سایه و دیوار را
ما آمدیم جارو کنیم این سایههای دار را
اینک رسید آغاز ما اینک رسیده عید ما
اینک شده پایان تو رویان شده امید ما
تابان شده خورشید ما تابان شده خورشید ما
م. شوق ۲۸آبان ۹۸