ما شاعرانی که رفتیم
در جنگ با زور و زنجیر
یک شعر دیگر گزیدیم
در واژه و فکر و #تصویر
ما عشقمان فرق دارد
گرچه که بیحس نبودیم
بسیار هم دوست داریم
از عشق هم بس سرودیم
ما مرز تن را شکستیم
از خویش آنسو نشستیم
آنوقت دیدیم انگار
از عشق یک درد مستیم
از عشق یک مادر پیر
که خانه و نان ندارد
از عشق مردی میانسال
که نان و دندان ندارد
زیباییای نیست اینجا
شاید کمی زشت هم هست
اما درین عشق مردم
شوقی و شوری نهفته ست
در خندهٔ آن گلی که
در کوچهها واکس می زد
رؤیای فردای خوبش
ده عشق لیلی می ارزد
ما عاشق دشتهاییم
وقتی عطشناک و داغند
دیوانگان کویریم
عشاق عاقل، به باغند
این هم خودش راه و رسمی ست
هر کس به چیزیست مشغول
دیوانگان کی سرایند؟
اشعار مقبول و معقول
م_شوق
۶ مهر ۱۳۹۹