این روزها این روزها را مینویسم
هم رنجها هم سوزها را مینویسم
وقتی که روز از دست این شبها فراری ست
نوروز یا امروز اسم مستعاری ست
شب که زمانی همچو گیسویی خیالی
میریخت روی شانههای این حوالی
حالا شده دیوی، هیولای سیاهی
عمامهای تاریک بر مغز تباهی
نوروزها من بیشتر غمگینترم من
با غصههای سهمگین سنگین ترم من
ای شادی پر رنگ و آب نو بهاری
بر سفره جز حسرت چه چیزی میگذاری؟
در میهنم تا شب نمرده شادیام نیست
من میروم بر شب بتازم همرهم کیست
نوروز من روزیست که سوزی نباشد
خورشید آزادی به دل نوری بپاشد
با آخرین قطره، قلم بر راه بنوشت
کو همسفر در این شبیخون بر شب زشت
م. شوق ۱۳فروردین ۱۴۰۰