نه مردم دیگر آن مردم، نه ایران دیگر آن ایران
برای شادی و گندم، نه توفان دیگر آن توفان
نه سنگ آن سنگ بیسنگر، نه جنگ آن جنگ بیخنجر
نه دشت آن دشت سرخ از خون! نه رزم آن رزم بیرهبر
کمان دست این رستم، شود بر خصم کاریتر
پر سیمرغ را آتش زده دستان زال زر
نه رگبار و تگرگ مرگ، نه بارانی ز خاکستر
نمی پوشاند این آتش که جسته از دل اخگر
نه مردم دیگر آن مردم، نه ایران دیگر آن ایران
برای شادی و گندم، نه توفان دیگر آن توفان
از م. شوق