من موجودی را می شناسم
که نامش را انسان نهادهاند.
به من اما دروغ گفتهاند که
عصر جاهلیت ۱۴۰۰سال پیش بود.
در سرزمین من
که جمعیتش از ۷میلیارد بالا زده
هنوز هم او را زنده به گور میکنند!
در سرزمین من
حس افسار گسیختهای
پیوسته قتل او را عطش دارد.
همزمان که عاجزانه نیازمند اویند
شاعرانه ذبحش میکنند
و با واژهای دیپلماتیک یا عاشقانه
وصفش هم میکنند.
در سرزمین من
برق واکس جنتلمنی بسیار مؤدب
معیار عدالت اجتماعی است،
می دانی؟!
ساعت ۱۲نیم روز را نواخت
و خورشید به سینه آسمان چسبید،
مردم اما هنوز کورند! میبینی؟!
زنی سگش را بویید
طفلی بزک کرده
کودکیاش را
زیر پاشنههای ۱۰سانتی تقلید
له کرد.
مردی از بالای ابروان خویش
مردم را نگریست.
وزنی زخمهای جذامی روحش را
پشت ماتیک و بوتیک پنهان ساخت!
آه که چه ویران است این جهان!
این سرزمین وامانده در کار خویش
کجاست آن معصومیت از دست رفته
که نامش انسانیت بود؟!
...
در سرزمین من اما
...
در سرزمین من
یک بعد بالاتر
شانه به شانه همه دروغگویان و دروغباوران زمین
قهرمانان قرن ۲۱
عاصیان کوبنده نظامهای وحشی
تبعیدیان سرزمینهای خودپرستی
رهاشدگان، رها کنندگان
با چشمانی باز
صبورانه و پرصلابت
خمیازه دراز عصر جاهلیت را
به نظاره نشستهاند.
اینان تنها دلیل زنده بودن سرزمین من
در انتظار لحظه خروش
دندان خشم بر هم فشرده
مشتهاشان سالهاست
که بیقرار کوبیدن است.
قهرمانان قرن ۲۱
در هم ریزنده نظامهای بردگی
با چشمانی باز...
آ.پ