رساتر از بغض یک ماهی
در تنگ شفاف آب،
برآمدی یک روز
چون صدای گرم تپش
از قلب سرخ وجود
و نواختی با هر گام
نبض راه را
تا سرود زمین شدی.
بر تو تاختند با ساز فریب
و دست جنایت.
تو اما صبورانه
گسستی واژه به واژه
کاخ بلند دروغ را
تا به اوج هراسشان،
و بوسه زدی بر طناب دار
تا به رقص عشقت بیاویزد.
آنها هنوز
بر طبل تحلیل میکوبند
در هراس از این آواز
که میجوشد از خون جهان،
و میدهد پناه در صافی فدا
به راز آبی آسمان.
هر نغمه اینک
طنین خروش توست.
ف پویا