بیآمد یکی پاسدار کثیف
که ریشش به سینه بگشته چو قیف
به یک تابلو جدولی رسم کرد
که اکسل بدی همچنان تخته نرد
بگفتا که اعمال این هفته را
بکردیم معلوم ما بر شما
همه پاسداران زشت و عنود
نوشتند بر دفتر خویش زود
که شنبه ست هنگام آمادهباش
سپاهان بپا خاسته با تلاش
سلاح، خود و باتون و اسپر بود
تفنگ، ساچمهای و هدف سر بود
به چشمان نمایید شلیک زود
کشاورز را کور باید نمود
شبانگاه هنگام حمله ست باز
که او تشنه است و زبانش دراز
ببندید دستان مستضعفان
به زندان بیارید آن ناکسان
که شورش بخوابد ز شور و طنین
نلرزد ولیفقیه بیش ازین
چو یکشنبه شد جنگ آموزگار
کنیم و ز روزش برآریم دمار
بکوبیم بر مرد و زن چوب و تیغ
ز حلق معلم در آریم جیغ
گرسنه ست؟ باشد، فقیر گو که باش
نباید زنی جیک آهای داداش
همه پول این مملکت مال ماست
نباید معلم خورد جز که ماست
دوشنبه بریم حمله بر دستفروش
بدزدیم بساطش ببریم گوش
سهشنبه به دانشجو آریم روی
که از زیر چادر در آورده موی
چهارشنبه لشکر بریم سوی شوش
که همراه اهواز کرده خروش
شب پنجشنبه به کوه و کمر
کشیم شصت هفتاد تا کولبر
یکی پاسدار گفت من خستهام
شب جمعه بگذار راحت کنم؟
بگفتا چقدر احمقی کره جان
نداری خبر از شب جمعه مان!؟
دفاع است برنامهٔ جمعهها
که بیت فقیه گشته بر موج ها
قریب است این جمعه مستضعفان
بکوبند با پتک آهنگران
بیایند و عمامهٔ شیخ زار
به گردن کنندش کشندش بهدار
چو نبود فقیه حال ما چیست هان
شود تکهٔ گندهمان گوشمان
م. شوق